سني كلوب

هدف فقط اطلاع رساني است و هيچ گونه قصد تفرقه وجود ندارد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 16076
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


بيعت عمر با امام علي

آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى از غزالى در باره عمربن الخطاب نقل كرده است كه او ابتداء در روز غدير خم با حضرت علی بيعت كرد؟

آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل كرده است كه او ابتداء در روز غدير خم با حضرت علىبيعت كرد، ولى پس از رحلت پيامبر ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ تحت تأثير هواى نفس و حبّ رياست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بيعت پشت كرد؟سير اعلام النبلاء 19: 328. «ذكر ابوحامد في كتابه سر العالمين و كشف ما في الدارين، فقال: في حديث
من كنت مولاه فعلي مولاه: ان عمر قال لعلي: بخ بخ. أصبحت مولى كل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسليم
ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للرياسة، وعقد البنود وأمر الخلافة ونهيها، فحملهم على الخلاف فنبذوه
وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قليلا فبئس ما يشترون.».

«هذا تسليم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للرياسة..»

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حضرت علي عليه السلام و عمر

آيا صحيح است كه حضرت على از مجالست و نشست و برخاست و رودررويى با عمر بن الخطاب بشدت متنفر بود، به گونه اى كه هر وقت ابوبكر درخواست نشستى با حضرت علىمى كرد، حضرت به ايشان شرط مى كرد كه كسى همراه او نباشد يعنى عمر همراه او نيايد، چنانچه امام بخارى مى گويد:
«أرسل ـ علي ـ الى ابي بكر أن إئتنا ولا يأتنا أحد معك كراهية لمحضر عمر...» بخارى 3: 55 ـ مغازى (خيبر).
با اين نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى كنيم كه روابط اهل بيت پيامبر ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اسلام آوردن ابوبكر

آيا صحيح است كه مى گويند: ابوبكر پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبي وقاص نقل شده است كه ادعاى بعضى، مبنى بر اينكه او اولين مردى است كه اسلام آورد، دروغ و كذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبي، أكان ابوبكر اولكم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين». تاريخ طبرى 1: 54 . عسقلانى مى گويد: «... فقد كان حينئذ جماعة ممن أسلم لكنهم كانوا يخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

كتابهاي اسلامي

با سلام از حضودتون ممنون شما ميتوانيد با ارسال ايميل به آدرس زير از دارا بودن كتابهاي اسلامي شامل زندگي نامه سرگذشت احاديث كتب فقهي و هر كتابي ديگر كه ميخواهيد برخوردار شويد

براي داشتن كتب با اين ايميل در تماس باشيد

همچنين ميتوانيد موضوع مورد علاقه ي خود را به ما ارسال كنيد و نسخه موبايل آن را دريافت نماييد با تشكر

sunnicloob@gmail.com

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: چهار شنبه 26 مهر 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ديدن مردان در شبکه هاي ديني
ديدن مردان در شبکه هاي ديني بر زنان حرام است!
   
بشر در طول قرن هاي گذشته و حتي در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، هيچ گاه ابزار و آلاتي مانند تلويزيون و ماهواره و غيره نداشته و با اين وجود به زندگي خود ادامه داده است.

به گزارش شيعه آنلاين، در جديد ترين فتواي منتشر شده توسط وهابيت، ديدن مردان در شبکه هاي ديني بر زنان حرام اعلام شد.

بر همين اساس «عبدالکريم الخضير» عضو هيئت علماي عربستان سعودي در فتواي جديد خود گفت: به اعتقاد بنده نبود شبکه هاي ماهواره اي ديني در خانه، بهتر از بودن آن است زيرا ديدن مردان در شبکه هاي ديني بر زنان حرام است.

وي در ادامه افزود: انسان مسلمان بايد بين دو عمل مضر، آن عملي را انتخاب کند که ضررش کمتر است. درست است که نبود شبکه هاي ماهواره اي ديني در خانه هاي موجب ضرر مي شود، اما ضرر آن کمتر از آن است که زنان به مردان موجود در اين شبکه هاي نگاه کنند و مرتکب حرام شوند.

اين چهره وهابي با هدف اثبات ادعاي خود گفت: بشر در طول قرن هاي گذشته و حتي در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، هيچ گاه ابزار و آلاتي مانند تلويزيون و ماهواره و غيره نداشته و با اين وجود به زندگي خود ادامه داده است. لذا اکنون هم اگر اين ابزار و آلات وجود نداشته باشند، هيچ اتفاقي نخواهد افتاد جز اينکه زنان ما سالم تر خواهند بود!

«عبدالکريم الخضير» افزود: درست است که در اين شبکه هاي ماهواره اي ديني سخن از اسلام، قرآن و احاديث به ميان مي آيد اما انسان مي تواند به روشي سنتي عمل کند و به جاي اينکه از اين شبکه هاي ماهواره اي استفاده کند، مستقيما به قرآن و کتب حديث مراجعه کند.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مفتي وهابي و خوردن خون کفتار

 

مفتي وهابي و خوردن خون کفتار
   
مفتيان وهابي متاسفانه خوردن بسياري از حيوانات حرام گوشت ازقبيل سوسمار، خرگوش،کوسه؛ را جايز مي دانند

 خالد بن علي المشيقح مفتي وهابي در فتوايي عجيب که مورد تاييد ديگر همقطارانش هم قرار گرفته است خوردن کفتار را حلال و جايز شمرده است.

البته اين فتاوا امري عجيب نيست چرا که متاسفانه آنها خوردن بسياري از حيوانات حرام گوشت مانند سوسمار و خرگوش و کوسه و ... را حلال کرده اند و براي آن به احاديث ضعيف و مجعولي استناد کرده اند که تنها در ميان کتب اهل سنت اينگونه احاديث ديده مي شود.

اصل فتوا بدين شکل است:

السؤال: ما حکم أکل الضبع والوبر؟

الإجابة: الحمد لله والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين، وبعد:

الضبع أکله جائز ولا بأس به لما روى الإمام أحمد وأصحاب السنن عن عبد الرحمن بن عبد الله بن أبي عمار قال: "قلت لجابر: الضبع أصيد هي؟ قال: نعم، قلت: آکلها؟ قال: نعم، قلت: أقاله رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قال: نعم"، فالنبي صلى الله عليه وسلم جعل فيه فدية إذا قتله المحرم فدل على أنه صيد، والضبع وإن کان له ناب إلا أنه لا يدخل في نهي النبي صلى الله عليه وسلم عن کل ذي ناب من السباع، فيکون مستثنى مما له ناب من السباع.

وأما أکل الوبر فهذا أيضاً جائز ولا بأس به وأن الأصل في ذلک الحل ولأنه ليس له ناب يفترس به، والله أعلم.

مفتي: الشيخ خالد بن علي المشيقح

ترجمه:
سوال: حکم خوردن کفتار و روباه رومي چيست؟

پاسخ: خوردن کفتار جائز است و هيچ اشکالي هم ندارد، به دليل روايتي از امام احمد و اصحاب سنن از عبد الرحمن بن عبدالله بن ابي عمار که مي گويدگفتم به جابر، کفتار آيا از صيد است؟ گفت بلي، گفتم : آن را بخورم،‌ گفت بلي، گفتم آيا آن را رسول خدا اجازه فرموده است؟ گفت بلي، رسول خدا ص براي آن فديه قرار داده اگر محرم آن را بکشد، اين دلالت مي کند که آن جزء صيدها به حساب مي آيد. کفتار اگرچه چنگال و ناخن دارد اما در منهيات پيامبر از هر درنده چنگال داري داخل نمي شود. پس از درندگان صاحب چنگال و ناخن استثناء شده است.

منبع:پرسمان وهابيت

اما خوردن خرگوش رومي هم جائز است و اشکال ندارد و اصل در آن حليت است چراکه براي آن چنگالي نيست.

اين فتوا از الشيخ خالد بن علي المشيقح صادر شده است.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نماز خواندن در مسجد النبي (ص)
نماز خواندن در مسجد النبي (ص) حرام است!
   
نماز خواندن در اين مسجد تنها به اين علت که ميت در آن دفن شده، حرام است و اين مسجد بر غير تقوي بنا شده و واجب است که نبش قبر شود و اين ميت را از آن خارج کنند.

 شيخ «خالد بن علي المشيقح» از مفتيان وهابيت در جديدترين فتواي خود که از عجيب ترين فتواهاي وهابيت به شمار مي رود، اقامه نماز در مسجدي که در آن مرده اي دفن شده است را حرام دانست!

گفتني است وي در پاسخ به پرسشي مبني بر اينکه اگر در مسجدي يک مرده اي دفن شده باشد، آيا نماز در آنجا جايز است يا خير، گفت: نماز خواندن در اين مسجد تنها به اين علت که ميت در آن دفن شده، حرام است و اين مسجد بر غير تقوي بنا شده و واجب است که نبش قبر شود و اين ميت را از آن خارج کنند.

در اينجا اين پرسش مهم مطرح مي شود که آيا اين مفتي وهابي نماز خواندن در مسجد النبي (ص)، مسجد الحرام و مسجد الأقصي را نيز حرام مي داند؟!

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چرا پیامبر اکرم(ص) عایشه را طلاق نداد؟!

 

همانطور كه مي دانيم عايشه كارشكني هاي خود را از زمان حيات پيامبر (ص) آغاز كرد. با اين وجود چرا پيامبر او را طلاق نداد؟

در پاسخ به سوال شما توجه به چند امر ضروری است:
1-اصل و قاعده بر اين است كه يك پيوند زناشويي تا پايان عمر ادامه پيدا كند و طلاق آخرین راه برای زوجین قرار داده شده و توصیه خود معصومین این بوده که تا آنجا که مقدور است از این امر جلوگیری شود. در این زمینه روایتی از خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود زن بگیرید و طلاق مدهید، زیرا عرش از وقوع طلاق می لرزد)نهج الفصاحه ، حدیث 1147) با این حساب یکی از دلایل عدم طلاق عایشه را می توان در این حدیث یافت.
2-پیامبران الهی اسوه و الگوی همه انسانها هستند و صبر و استقامت آنان درسی است برای همه؛ لذا هرچند زنان خوبی نصیب آنان نمی شد اما تا آنجا که امکان داشت با آنان زندگی می کردند و از انجام طلاق دوری می نمودند در این زمینه عبد الله بن عباس میگوید:پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله درآخرین خطبه ای که در مدینه ایراد فرمودند و دیگر بعد ازآن به سوی خدا رحلت فرمودند فرمود:
وهر کس که بر بد اخلاقی زنش صبر کند و منتظر اجری بر این صبر خود باشد خداوند به خاطر هر مرتبه که صبر میکند به او همان پاداشی میدهد که به ایّوب علیه السلام به خاطر صبر بر بلاهایی که بر او نازل شد داده است .و البته زن او سنگینی بار بد رفتارش را در هر روز و شب بر دوش خواهد کشید آنهم به سنگینی تپه های انبوه شن
با این وجود دلیل دیگر عدم طلاق عایشه, روشن می شود.
3-با توجه به نکاتی که ذکر شد باید عرض کنیم که با این وجود برخی روایات در کتب مهم اهل سنت یافت می شود که پیامبر اکرم(ص) پس از خیانتهای مکرر عایشه و حفصه , آنان را طلاق داد اما پس از مدتی آنان را عفو کرده و از طلاق خود برگشته است به روایات ذیل دقت بفرمایید:
بخاری دوری جستن پیامبر صلی الله علیه واله از زنانش(یعنی طلاق عایشه و حفصه) را ذکر کرده است. (صحیح بخاری ج۶ص۷۰)
مسلم نزول آیه: "امیداست که اگر پیامبر شما را طلاق داد خدا به جای شما زنانی بهتر از شما به او بدهد که همه با مقام تسلیم و ایمان باشند" را درباره طلاق عایشه و حفصه دانسته و تایید کرده است. (مسلم ج۴ص۱۸۸)
حاکم نیشابوری نیز گفته است: پیامبر( ص )عایشه و حفصه را طلاق داد اما دوباره رجوع فرمود. (المستدرک ج۴ص۱۶)

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

خیر, روایتی که به صراحت در صحیح مسلم یا بخاری نقل شده باشد و در آن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را از فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بداند نیامده است.
اما خوب است دلیل عدم نقل این احادیث معروف را در این دو کتاب بدانیم:
اولاً :مگر صحيح بخاري و صحيح مسلم تمام روايات صحاح را نقل كرده‌اند كه اگر ما در صحيح بخاري و مسلم نيافتيم ، اين روايت از درجۀ اعتبار ساقط باشد ؟
جناب محمد بن اسماعيل بخاري ، طبق عبارتي خود بزرگان اهل سنت دارند ، با حذف مكررات 2761 روايت در صحيح بخاري آورده است و حال آن كه خودش مي‌گفت " من صد هزار روايت صحيح را حفظ هستم
مقدمۀ فتح الباري ، ص488 و فيض القدير ، مناوي ص31 و تاريخ بغداد ، ج2 ،‌ ص25 و تاريخ دمشق ، ج52 ، ص64 و تذكرة الحفاظ ذهبي ، ج2 ، ص556 و كشف الظنون ،‌ ج1 ، ص597 و تاريخ الإسلام ذهبي ، ج19 ، ص 245 .
و اضافه بر اين يكي از علماي اهل سنت به نام آقاي دكتر عبد الباقي از فارغ التحصيلان دانشگاه الأزهر كتابي دارند به نام « بين يدي الساعة » تعبير زيبائي دارد كه مي‌گويد :
لا اري لزاما علينا نحن المسلمين أن نربط ديننا بهما .
چه لزومي دارد كه ما دينمان را به صحيح بخاري و مسلم گره بزنيم ؟
آيا خدا و پيامبر چنين گفته‌اند ؟
مگر ما اهل سنت حديث عشرۀ مبشرۀ بالجنة را نمي‌گوييم كه صحيح و متواتر است ؟
آيا در صحيح بخاري حديث عشرۀ مبشره آمده است ؟
ثانیا: در صحيح بخاري و مسلم روايت آمده است ؛ ولي هم آقاي محمد بن اسماعيل بخاري و هم مسلم بن حجاج نيشابوري در عصر خلفاي عباسي بودند . اولي متوفاي 256 و ديگري متوفاي 261هـ است . يعني در زماني كه حكومت عباسي داشت كوه به كوه دنبال حضرت مهدي مي‌گشت . حتي امام هادي را آورد در داخل ارتش زنداني كرد به خاطر اين كه از ولادت حضرت مهدي جلوگيري كند . بعد از شهادت امام عسكري خانۀ امام عسكري كاملاً محاصره و تهديد شد و حتي مادر حضرت مهدي را زنداني كردند كه احتمال مي‌دادند بعد از هشت ماه يا نُه ماه مهدي از نرجس خاتون به دنيا بيايد و تمام سرداب و خانه را لحظه به لحظه قدم به قدم مورد تفتيش و مراقبت قرار مي‌دادند . مگر در اين موقعيت حساس سياسي جناب بخاري و مسلم جرأت مي‌كردند كه احاديث مهدي را ذكر كنند ؟
ولي با همۀ اين‌حال روايت «مهدی» هم در بخاري آمده و هم در مسلم .
در صحيح بخاري اين تعبير آمده است :
أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ ابْنُ مَرْيَمَ فِيكُمْ وَإِمَامُكُمْ مِنْكُمْ ؟
صحيح بخاري ، ج 4 ، ص25 ، ح3449
حال شما چگونه خواهد بود روزي كه عيسي بن مريم از آسمان نزول كند و حال آن كه پيش نماز شما ، از شما مسلمان‌ها است !
يعني حضرت عيسي پشت سر امام شما و پيشواي شما نماز مي‌خواند .
در صحيح مسلم از جابر بن عبد الله انصاري نقل شده است كه :
أَنَّهُ سَمِعَ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُا سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي يُقَاتِلُونَ عَلَى الْحَقِّ ظَاهِرِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَ فَيَنْزِلُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَيَقُولُ أَمِيرُهُمْ تَعَالَ صَلِّ لَنَا فَيَقُولُ لَا إِنَّ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ أُمَرَاءُ تَكْرِمَةَ اللَّهِ هَذِهِ الْأُمَّة .
شارحين صحيح بخاري و مسلم اتفاق نظر دارند بر اين كه مراد از «وأمامكم منكم » حضرت مهدي ارواحنا لتراب مقدمه الفداه است .
جناب قسطلاني در ارشاد الساري ، ج5 ،‌ ص419 مي‌گويد :
وامامكم منكم هو المهدي .
ابن حجر عسقلاني در كتاب فتح الباري ، ج6 ، ص358 نقل مي‌كند از الآبدي :
تواترت الاخبار بأن المهدي من هذه الأمة وأن عيسى يصلي خلفه .
مهدي از اين امت است ، حضرت عيسي پشت سر او نماز خواهد خواند .
همين تعبير را در تهذيب التهذيب ، ج9 ، ص129 آورده است .
جناب عيني در عمدة القاري ، ج16 ، ص40 مي‌گويد كه مراد از «امامكم منكم » حضرت مهدي است .
جناب نووي در شرح صحيح مسلم ، ج18 ، ص58 همين مطلب را دارد .
از دانشمندان بزرگ وهابي جناب عبد المحسن العماد ، قائم مقام دانشگاه مدينۀ منوره است در مجلۀ رسالة الثقلين ، عدد 25 ، سال هفتم مي گويد :
فهذا الحديثان الواردان في الصحيحين وإن لم يكن فيها التصريح بلفظ المهدي تدل علي صفات رجل صالح يؤم المسلمين .
اين دو روايتي كه در صحيح بخاري و مسلم آمده ، اگر چه در آن نام مهدي نيامده ، دلالت مي‌كند بر مرد صالحي كه پيش نماز مسلمين خواهد شد .
و ما روايات متعددي داريم كه آن كسي كه پيش نماز حضرت عيسي است ، جز مهدي كسي ديگر نيست .

 

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اعتراض عمر به رسول الله+سند
 «رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله و سلم مالى را تقسيم كرد. عمر مى‏گويد من گفتم: يا رسول اللّه غير اينان بر اينان سزاوارترند...»(1).

كدام مسلمان ديندارى به خود اجازه مى‏دهد به كارى كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله انجام داد اعتراض كند؟ آيا كسى مى‏تواند ادعا كند كه من در مسأله‏اى از مسائل از رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله آگاه ترم؟

اعتراض عمر به رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله -كه منحصر به همين مورد هم نيست- نشان از ضعف ايمان او دارد نه آنچه كه جاعلان حديث، مسأله خواب كذائى را ساختند؛ واصولا ايمان واقعى آن است كه در مقابل خدا و رسولش كاملا مطيع بوده و هرگز حتى در دل هم احساس نارضايتى نكنند تا چه رسد به زبان اعتراض كرده و حتى در مواردى آن حضرت را بيازارند.

در انتها برادران اهل سنت را به تفکر در چند آیه زیر دعوت میکنیم: 

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً (نساء- 65)

پس نه، به پروردگارت سوگند، ايمان نمى‏آورند مگر اين كه در اختلافى كه دارند تو را داور كنند و آن‏گاه در دلشان از حكمى كه كرده‏اى ملالى نيابند و بى‏چون و چرا تسليم شوند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا(نساء-59 )

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و كاردارانى كه از شما هستند فرمان بريد. پس هرگاه در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد، كه اين بهتر و نيكو فرجام‏تر است.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (آل عمران-31)

بگو(ای پیامبر): اگر خدا را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد تا او نيز دوستتان بدارد و گناهانتان را بيامرزد، و خدا آمرزنده‏ى مهربان است.

 

پي نوشت:

(1) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 571، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 54، ح 297
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سفر به شام در طول نماز+سند
 نقل است که شبی نماز مغرب به امامت خلیفه دوم عمربن‌خطاب اقامه‌می‌شد ولی وی در طول نماز هیچ کلمه‌ای بر زبان نیاورد.پس از پایان نماز از او در این باره سؤال‌می‌کنند (و به نقلی می‌گویند: ای امیرالمؤمنین ! آیا در دل خواندی؟)او در پاسخ از سفر ذهنی اش به شام در هنگامه‌ی نماز سخن‌می‌گوید!  پس از آن البته تصمیم‌می‌گیرند که نماز را اعاده‌کنند.(1)

اگر این عمل از پیش نمازی ساده سربزند هرگز بر او اقتدامی‌کنید؟

حال قضاوت چگونه است در مورد کسی که بر مسند جانشینی پیامبر و خلیفه مسلمین تکیه‌زده و این‌گونه عمل‌می‌کند؟

پی نوشت:

1ـ السنن الکبرى - البیهقی - ج 2 - ص 382

( وقد أخبرنا ) بحدیث إبراهیم والشعبی أبو نصر عمر بن عبد العزیز بن قتادة أنبأ أبو محمد بن إسحاق بن شیبان البغدادی الهروی بها أنبأ معاذ بن نجدة ثنا کامل بن طلحة ثنا حماد بن سلمة عن حماد بن أبی سلیمان عن إبراهیم النخعی ان عمر بن الخطاب رضی الله عنه صلى بالناس صلاة المغرب فلم یقرأ شیئا حتى سلم فلما فرغ قیل له انک لم تقرأ شیئا فقال إنی جهزت عیرا إلى الشام فجعلت أنزلها منقلة منقلة حتى قدمت الشام فبعتها وأقتابها وأحلاسها واحمالها قال فأعاد عمرو أعادوا * ( وأنبأ ) أبو نصر أنبأ أبو محمد بن إسحاق البغدادی أنبأ معاذ بن نجدة ثنا کامل ثنا حماد عن أبی حمزة عن إبراهیم ان أبا موسى الأشعری قال یا أمیر المؤمنین أقرأت فی نفسک قال لا قال فإنک لم تقرأ فأعاد الصلاة

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مقام ابراهیم از افتخارات عمر

جابجا نمودن مقام ابراهيم توسط عمر

مقام ابراهيم سنگى است كه حاجيان بعد از طواف ، طبق آيه شريفه : وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهيمَ مُصَلّىً.  در آنجا نماز مى گزارند، حضرت ابراهيم و اسماعيل - عليهما السّلام - وقتى ساختمان خانه خدا را بنا كردند و بالا آوردند، پا روى آن سنگ گزاردند تا سنگ و گِل را بالا ببرند.

اين سنگ به كعبه چسبيده بود، ولى عرب بعد از حضرت ابراهيم و اسماعيل آن را در جاى كنونى قرار دادند. وقتى نبىّ اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - مبعوث گرديد و مكه فتح شد، آن را به همانگونه كه در زمان پدرانش حضرت ابراهيم و اسماعيل بود، به كعبه چسبانيد، اما هنگامى كه عمر روى كار آمد آن را در جاى كنونى (كه عرب جاهلى قرار داده بودند) نهاد. حال آنكه در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و ابوبكر، به كعبه متصل بود. (1)

در سال هفدهم هجرى ، چنانكه در كامل ابن اثير و ديگر مورخان در حوادث اين سال آمده ، عمر با ضميمه كردن خانه هاى عده اى از مردم كه در اطراف مسجد الحرام بودند مسجد الحرام را توسعه داد. عده ای از فروش خانه هاى خود امتناع ورزيدند، ولى عمر آنها را خراب كرد و پول آن را در بيت المال نهاد تا بعداً آمدند و گرفتند .(2)



اسناد:

(1) طبقات ابن سعد جلد3ص 204، والسيوطي در کتاب تاريخ الخلفاء ص 53، و شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ج3صفحة 113 ، والدميري در كتابه حياة الحيوان، و كتاب تاريخ عمر نوشته أبو الفرج ابن الجوزى ص 60 و همچنین در رابطه با جابجایی مقام ابراهیم: الطبقات لابن سعد ج 3 / 284، تاريخ الخلفاء ص 137، روضة الكافي ص 58 - 63، جامع أحاديث الشيعة ج 10 / 55 ب 9 ح 7 و 8 و 9 و 10، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128.

(2) الكامل في التاريخ لابن الاثير ج 2 / 376، تاريخ الخلفاء ص 137، روضة الكافي ص 58، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128، تاريخ الطبري في حوادث سنة 17 ه‍، الغدير ج 6 / 266.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نهي به روش خليفه دوم

در يكى از شبها كه در كوچه هاى مدينه گشت مى زد، صداى آواز مردى را از درون خانه اش شنيد، ناگهان از ديوار بالا رفت ! و پايين آمد! و به نزد او رفت . عمر ديد زنى و ظرفى از شراب نزد اوست . گفت : اى دشمن خدا! پنداشتى كه خداوند تو را با اين معصيت مى پوشاند؟

 وقتی صاحب خانه او را دید گفت: ای خلیفه وقت! اگر ما یک گناه کردیم- تو شش گناه کردی و اگر از ما یک مخالفت امر خدا صادر شده از تو چندین مخالفت صادر شده.

اگر قبول نداری بشنو تا بگویم:

اولا: تجسس کرده ای و خداوند فرموده: "و لا تجسسوا"  یعنی تجسس عیوب مردم نکنید که خداوند عیب پوش است.

ثانیا: خداوند فرموده : "و لیس البر ان تاتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و اتوا البیوت من ابوابها"  یعنی: خوب نیست از پشت بام خانه ها داخل خانه مردم شدن و نیکی آن است که از خدا بپرهیزید و از در خانه مردم در آیید. تو از در نیامدی. از دیوار آمدی و از نیکی و تقوا که خدا فرموده چیزی به جا نیاوردی.

ثالثا: خداوند فرموده: "ان بعض الظن اثم"  تو گمان بد در حق مردم و در حق ما می بری

رابعا: خداوند فرموده: " ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا" و تو تحقیق نکرده بر سر ما آمدی.

خامسا: آنکه خداوند به بندگان فرموده بی رخصت و اجازه به خانه کسی داخل نشوید:

"لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها"  اگر این خانه توست بگو. و اگر ادعای دوستی میکنی انیس و دوست از بام خانه در نمی آید. و خداوند فرموده هرگاه داخل خانه کسی شوید بر اهل ان خانه سلام کنید که در سلام سلامتی است و ترکش در عرف قبیح است. در هیچ مذهبی نیست که تسلیم و تواضعی نباشدو تو سلام نکردی.

سادساً: آنکه امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد. پس از رعایت آن مراتب دستور به کشتن او میدهند. ولی تو قبل از آنکه مراتب را رعایت کنی برای کشتن من آمدی.  دیگر آنکه تو جانشین رسول خدایی-تو را تمکین در کار است. شب گردی چیز دیگریست و جانشین رسول خدا دیگر. یعنی وظیفه تو شب گردی نیست.

وقتی عمر این مسائل را شنید خجالت کشیدو از آن شخص عذر خواست.  (1)

روایات زیادی همچون روایت فوق ذکر شده اند که همگی بیان کنند اصرار و سعی زیاد عمر در تجسس خانه های مردم دارد. در حالیکه در قران و روایات تاکید بسیار زیادی شده است که: "تجسس نکنید".



(مكارم الاخلاق نوشته خرائطی حديث 3696 - شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ج3ص 96، احياء العلوم غزالي ص 137 - الغدير للاميني ج 6 / 121، الرياض النضرة ج 2 / 46 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ج 1 / 61 وج 3 / 96 ط 1، الدر المنثور ج 6 / 93، الفتوحات الاسلامية ج 2 / 477. )

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

امروز در نبوت شک کردم

عمر مکرر در نبوت رسول خدا ص شک می کرد. از جمله شک های وی در روز حدیبه بود که حمیدی در جمع بین الصحیحین اعتراف به آن کرده که عمر گفت:

ما شککت فی نبوة محمد قط کشکی یوم الحدیبیة !

یعنی هرگز به اندازه شکی که در روز حدیبیه در نبوت پیامبر اکرم ص کردم شک نکرده بودم.

این کلام وی خود نشان دهنده آن است که وی مادام و همیشه در نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله شک می کرده است. ولی شک وی در روز حدیبیه با بقیه شک ها فرق می کرده است.

علت شک عمر آن بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرموده بودند که به مکه می رویم و اعمال حج انجام خواهیم داد. و به همین منظور به همراه جمع کثیری از اصحاب به سوی مکه به راه افتادند. ولی مشرکان که از طرفی نمی خواستند که مسلمانان به حج بیایند و از طرفی هم خود را قادر به مقابله و جنگ با ایشان نمی دانستند تصمیم گرفتند که با پیامبر عظیم الشان اسلام صلح کنند.  برای همین مشرکان چندی از بزرگان خود را پیش پیامبر اکرم ص فرستادند. پیامبر اکرم ص نیز صلاح دیدند که به مدینه برگردند و به حج نروند و با ایشان صلح کنند. که البته مفاد و شروط این صلح منافع بسیاری بعدها برای مسلمانان به وجود آورد. ولی عمر که از شروط صلح نامه خمشگین شده بود به محضر پیامبر اکرم ص رسید و مثل همیشه با تندی و توهین با ایشان سخن گفت.

بخارى ماجراي توهين عمر را در آخر كتاب شروط صحيح خود  نقل مى كند كه عمر مى گويد: به پيغمبر گفتم : آيا تو پيغمبر بر حقّ خدا نيستى ؟

فرمود: چرا هستم .

گفتم : آيا ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نيستند؟

فرمود: چرا.

گفتم : پس چرا در دين خود پستى و خفت نشان دهيم ؟

در اين هنگام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من پيغمبرخدا هستم و نافرمانى او را نخواهم كرد!

و خدا هم ياور من است.

عمر گفت : به پيغمبر گفتم : مگر تو نمى گفتى كه ما بزودى به خانه خدا مى رسيم و آن را طواف مى كنيم ؟

فرمود: چرا، ولى آيا گفتم امسال چنين خواهد شد؟

گفتم : نه .

فرمود: پس اين را بدان كه به خانه خدا مى آيى و آن را طواف مى كنى. (1)

این نوع سخن گفتن وی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله خود دلیل واضح و روشنی است بر عدم اعتقاد وی به نبوت ایشان. و به همین دلیل در روز حدیبیه عمر حقیقت درون خودش را بیان می کند و اظهار می دارد که در نبوت پیامبر شک دارد و در واقع اصلا عقیده ندارد. آیا کسی که عقیده به نبوت دارد و طبق حکم قران کلام پیامبر را وحی می داند در کارها و سخنان وی شک می کند و او را توبیخ می کند ! ؟

اسناد:

(1) صحيح البخاري ك الشروط باب الشروط في الجهاد ج 2 / 122 ط دار الكتب العربية بحاشية السندي وج 3 / 256 ط مطابع الشعب، مسند أحمد ج 4 / 330 ط 1.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اینگونه عمر خلافت می کرد

گوشه ای از خشونت های عمر

پژوهشگران در تحلیل شخصیت خلیفه دوم و اثبات خشونت بي حد و حصر عمر به موارد ذیل استناد کرده اند:

نمونه اول)

او نخستین کسی بود که شلاق (دره) در دست گرفت. (1)

نمونه دوم)

شخصی به عمر گفت: مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو متنفرند!  عمر پرسید: برای چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصای تو ! (2)

نمونه سوم)

عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود که تندی عمر- دیگران را از انتقاد به او بازداشته است. (3)

نمونه چهارم)

یک بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد. در همان لحظه متوجه شد که عمر با دره (شلاق) خود به طرف او می آید. بلافاصله از آنجا فرار کرد. (4) 

نمونه پنجم)

ابن عباس میگوید: من برای پرسیدن یک سوال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود.  (5)

نمونه ششم)

خشونت عمر به حدی رسید که ابن عباس در عصر وی. جرات ابراز حکم شرعی ارث را نداشت. وقتی بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نمیگفتی. جواب داد: به خدا قسم از او میترسیدم. (6) 

نمونه هفتم)

آورده اند که شخصی نزد عم آمد و پرسید: معنای آیه الجوار الکُنّس چیست؟ عمر با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (7) 

نمونه هشتم)

از عبدالرحمن بن یزید چنین روایت شده است: شخصی درباره کلمه وأبّاً از عمر سوال کرد. عمر نیز با تازیانه سراغ او رفت. (8) 

نمونه نهم)

روایت شده است که شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قران می دانم. عمر با تازیانه بر سر او کوبید و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقیق می کنی ! (9)

نمونه دهم)

ابوهریره می گوید: در دوران زمامداری عمر هیچ فردی نبود که حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نقل کند, مگر آنکه خون از پشتش جاری می گردید. (10)

نمونه يازدهم)

روزى در راه ديد كه عده اى به دنبال ابى بن كعب افتاده اند. درّه (تازیانه) كشيد كه بر سر او فرود آورد.

ابى گفت : يا اميرالمؤ منين ! از خدا بترس . عمر گفت : اين جمعيت چيست كه دنبالت افتاده اند، اى پسر كعب ؟ نمى دانى اين عمل ، تو را مفتون مى كند و آنها را خوار مى نمايد. (11)

نمونه دوازدهم)

درّه او مانند تازيانه عذاب بود كه بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جايى كه گفته اند:  وحشتناكتر از شمشير حجاج بن يوسف بود. (12)

نمونه سيزدهم)

صاحب كتاب حياة الصحابه مي گوید: عمر نسبت به زنان خشنونت بیشتری داشت. زنان از او می ترسیدند. و ما در اینجا گوشه ای از این خشونت ها را بیان می کنیم:

طبرى به سلسله سند از سعيدبن مسيّب نقل مى كند كه گفت : وقتى ابوبكر مرد ، عايشه با جمعى از زنان براى او نوحه سرائى به راه انداخت . عمر خطاب به خانه او آمد و آنها را از گريستن بر ابوبكر منع كرد، ولى زنان اعتنايى نكردند و سرگرم كار خود بودند.

عمر به هشام بن وليد گفت : به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتى عايشه اين حرف را از عمر شنيد، به هشام گفت : من نمى گذارم وارد خانه من بشوى ، ولى عمر گفت : داخل شو، من به تو اجازه مى دهم . هشام نيز داخل شد و امّ فروه خواهر ابوبكر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت ! زنان نوحه گر نيز وقتى اين (خشونت ) را ديدند، متفرق شدند!! (13)

نمونه چهاردهم)

به گزارش عبدالرزاق صنعانی, ابراهیم نخعی می گوید: عمر در صفوف زنان می گشت, ناگهان بوی عطر از آنان به مشامش رسید, در آن حال گفت: اگر می دانستم این بو از کیست با او چه و چه می کردم...

زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود, از ترس بول کرد! (14)

نمونه پانزدهم)

سیمای خلیفه چنان ترسناک بود که زن حامله ای از (ترس) دیدن او سقط جنین کرد. این حادثه زمانی رخ داد که خلیفه به دنبال زنی فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. آن زن در بین راه از شدت خشونت عمر و ترس از او, فرزند خود را سقط کرد! (15)

نمونه شانزدهم)

عمر زنی را در پوششی دید که دیدن آن به شگفت آمد. در مورد او سوال کرد. گفتند: آن زن, کنیز فلانی است. عمر چندین ضربه با تازیانه اش به او زد. در حالی که می گفت: ای زن پست! آیا خود را شبیه زنان آزاد می گردانی! (16)

نمونه هفدهم)

به طور قطع بهترین راه شناخت عمر مراجعه به کلام اميرالمؤ منين عليه السلام است. آنجا كه مولا علي عليه السلام در خطبه شقشقيه راجع به واگذارى خلافت از جانب ابوبكر به عمر سخن مى گويد، مى فرمايد: 

ابوبكر آن را در موردى جنجال برانگيز قرار داد. سخنانش تند و تماس با وى سخت ، ولغزشهايش بسيار، وعذر خواستن از آن فراوان بود! همچون كسى كه بر شترى سركش سوار است كه اگر مهارش را محكم نگاهدارد، بينى حيوان پاره مى شود و چنانچه آن را رها كند به رو در مى افتد. به خدا قسم ! مردم در زمان او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند.



اسناد:

(1) طبری: تاریخ الامم و الملوک ج 4 ص 209

(2) تاریخ المدینه المنوره ج2 ص858

(3) ابی سعید منصور بن الحسین: نثر الدر ج4 ص34

(4) المعرفه و التاریخ ج1 ص364-365

(5) ابن جوزی :تاریخ عمر بن الخطاب ص 126

(6) ابن حزم اندلسی: المحلی ج8 ص279-280

(7) سنن دارمی ج1ص54

(8) الدرالمنثور ج6ص317

(9) الدر المنثور ج2ص227

(10) تاریخ ابن عساکر ج3ص11

(11) الغدير للاميني ج 6 / 271، الكامل ج 2 / 369، فتوح البلدان للبلاذرى ص 286

(12) الطبقات لابن سعد ج 3 / 282

(13) كتاب حياة الصحابه  ج3ص260

(14) المصنف ج4ص343 و-344

(15) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید1/183, تاریخ عمر بن خطاب ص125

(16) عبقریة عمر ص130

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نماز نخوان !

أَنَّ رَجُلاً أَتَى عُمَرَ فَقَالَ إِنِّى أَجْنَبْتُ فَلَمْ أَجِدْ مَاءً. فَقَالَ لاَ تُصَلِّ. فَقَالَ عَمَّارٌ أَمَا تَذْكُرُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ أَنَا وَأَنْتَ فِى سَرِیَّةٍ فَأَجْنَبْنَا فَلَمْ نَجِدْ مَاءً فَأَمَّا أَنْتَ فَلَمْ تُصَلِّ وَأَمَّا أَنَا فَتَمَعَّكْتُ فِى التُّرَابِ وَصَلَّیْتُ. فَقَالَ النَّبِىُّ -صلى الله علیه وسلم- « إِنَّمَا كَانَ یَكْفِیكَ أَنْ تَضْرِبَ بِیَدَیْكَ الأَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَكَ وَكَفَّیْكَ ». فَقَالَ عُمَرُ اتَّقِ اللَّهَ یَا عَمَّارُ.قَالَ إِنْ شِئْتَ لَمْ أُحَدِّثْ بِهِ. قَالَ الْحَكَمُ وَحَدَّثَنِیهِ ابْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبْزَى عَنْ أَبِیهِ مِثْلَ حَدِیثِ ذَرٍّ قَالَ وَحَدَّثَنِى سَلَمَةُ عَنْ ذَرٍّ فِى هَذَا الإِسْنَادِ الَّذِى ذَكَرَ الْحَكَمُ فَقَالَ عُمَرُ نُوَلِّیكَ مَا تَوَلَّیْتَ.(1)

مردی نزد عمر امد و گفت من جنب شدم چه کنم عمر گفت نماز نخوان عمار یاسر بر عمر اعتراض کرد که چرا چنین میگویی و خاطره ای را نقل نمود و گفت بیاد داری که من و تو در سفری هردو نفرمان محتلم شدیم تو نماز نخواندی و لی من تمام بدنم را به خاک مالاندم ....عمر گفت از خدا بترس ای عمار (یعنی چرا چیزی میگویی که نمیدانی)

چند نکته در همین چند سطر وجود دارد دوستان دقت فرمایند":

1- عمر در زمان خلافت خودش دستور به ترک نماز برای جنبی که اب نیافته است میدهد معلوم میشود که از حکم قران خبر نداشته است

2- قبلا هم عمر این حکم را در حق خود اجرا نموده بوده است و نماز را ترک کرده است

3- بعد از تذکر عمار یاسر هنوز هم قانع نشده است و حکم خدا را نمیپذیرد.

4- عمر شهادت صحابه را قبول ندارد

پس چرا شما سیره عمر را قبول ندارید و همه صحابه را عادل و مورد قبول میدانید؟

5- وقتی کسی قران را درست نمیفهمد و حتی پس از دستور خدا و پیامبر و شهادت صریح عمار یاسر بازهم عمار را متهم به بی تقوایی میکند چگونه لیاقت خلافت بر مسلیمن را دارد؟و چه اندازه از این علم سرشار خودش اسلام را بهره مند نموده است .

پي نوشت:

(1) نرم افزار المکتبه الشامله(الإصدار الثالث)- صحیح مسلم(مصدر الكتاب : موقع الإسلام)- کتاب الحیض- باب التیمّم- جزء2- ص290.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رفتار عمر با قرآن و رسول

در روایات متواتر وصحیح السندازجمله در صحیح بخاری ومسلم که صد درصد نزد اهل سنت معتبراست وحجیت دارد. این روایت نقل است که :

- قَالَ النَّبِيُّ صَلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ :

هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًالَاتَضِلُّوابَعْدَهُ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْغَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَاكِتَابُ اللَّهِ(1)

پیامبرفرمود: کاغذی بیاوریدچیزی برایتان دستوربدهم که بعدازآن هرگزگمراه نشوید. پس عمرگفت: کتاب خدامارابس است – ونیازی به یادداشت پیامبرنیست.

درعبارت دیگردرصحیح بخاری استکه:

فَقَالَ ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَتَنَازَعُوا وَلَا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ دَعُونِي .(2)

یعنی: پیامبر فرمود:کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراهنشوید. حاضرین به نزاع پرداختند درحالی که نزد پیامبر نزاع کردن سزاوار نیست . پس گفتندرسول خدا هذیان گفت. پیامر فرمود : از پیش من بروید.

ودر صحیح مسلم :

-..لمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ. .(3)

وحدت نه بمعنی اینکه شیعه سنی شود ویا سنی شیعه شود ویا سنی سنی بماند و شیعه شیعه !وحدت یعنی شیعه وسنی که خدا و پیامبر را قبول دارند ببینند در متقن ترین سند یعنی قرآن و سنت چه فرموده!

حال ببینیم عمربن خطاب با کتاب خدا و رسول خدا چه کرد؟ و قرآن و رسول چه گفتند؟

1- اسناد روایات فوق از معتبرترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن صحیح بخاری ومسلم است و صحیح السند ومتواتر هم هست.

2- پیامبر خدا در روزهای پایانی عمرش رو به اصحاب کرد و فرمود: برایم کاغذی بیاورید چیزی بنویسم تا هرگز گمراه نشوید . عمر بلا فاصله به مخالفت صریح با سخن پیامبر پرداخت و گفت: این پیامبر بیمار است و رنجور و کتاب خدا ما را بس است!

در روایت دوم بعد از سخن پیامبر خدا ، عده ای مخالفت نمودند و گفتند این پیامبر خدا هذیان (بیهوده) میگوید که عمر هم دربین همین مخالفان بود.

پیامبر با عصبانیت فرمود: از نزد من بیرون روید واختلاف نکنید.

3- قرآن فرمود: :.. أَطِيعُواْ اللّهَ و َأَطِيعُواْ الرَّسُولَ . .(4)

اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا را..

و باز فرمود: . وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ... (5)

. آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا کنيد)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد که خداوند کيفرش شديد است!

 

وباز فرمود: :.. .. فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ .. هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد.(6)

وباز فرمود : وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى انْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى... (7)

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد!آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى که بر او نازل شده نيست!


بنا براین با توجه به نص این آیات و سنت نقل شده از بخاری ومسلم ، جناب عمربن خطاب صریحا از امر خدا و رسولش عصیان نموده وبه مخالفت برخاسته !!

4- قرآن درباره کسانیکه از دستور رسول خدا سرپیچی کنند فرمود: جایگاهشان آتش ابدی جهنم است.

. وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.(8)

و هر کس نافرمانى خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن اوست و همیشه در آن مى‏مانند!

نتیجه:

برادر و خواهر سنی مذهب ، که قرآن را قبول داری و خود را اهل سنت پیامبر میدانی! بنگر به عمل عمربن خطاب با رسول الله! و صریح قرآن که از جمله فرمود: در نافرمانان از دستور رسول الله ، در آتش جهنم جاودانند.

آیا چنین فردی لیاقت خلافت پیامبر خدا رادار؟؟!!!

آیا شما را چنین فردی امام است؟!

وآیا برای دنیا و آخرت پاسخی براین عقیده دارید؟!

پی نوشت:

1- صحیح بخاری جزء 14 ص281

2-صحيح بخاري جز8 ص 28

3-صحیح مسلم باب ترک الوصیه لمن لیس له شی جزءص 8414

4- سوره نساء آیه 59

5- سوره حشر آیه 7

6- سوره نساء آیه 59

7- سوره نجم آیه 4

8- سوره جن آیه 23

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ماجراي حاطب بن أبي بلتعة

«امير المومنين عليه‏السلام فرمود: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم به من و زبير و مقداد (و در بعض روايات به جاى مقداد «ابو مرثد» آمده است) مأموريت داد كه مى‏رويد به «روضه خاخ»، (محلى بين مكه و مدينه نزديك مدينه) در آنجا زنى از مشركين را مى‏بينيد كه با او نامه‏اى از «حاطب بن أبي بلتعة» مى‏باشد. نامه را گرفته نزد من بياوريد. ما رفتيم و چون به آنجا رسيديم آن زن را ديديم و از او خواستيم كه نامه را به ما بدهد. او گفت كه نامه‏اى نزدم نيست. هر چه گشتيم نامه‏اى نديديم. دو رفيقم گفتند كه نامه‏اى نيست. من گفتم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم راست فرمود. به آن زن گفتم: يا نامه را مى‏دهى يا ترا مى‏كشم (در بعض روايات «... يا ترا عريان مى‏كنم») او از ترس، نامه را از لاى موهايش در آورد. آن را خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم برديم. نامه از حاطب بود به سوى گروهى از مشركين كه خبر حركت مسلمانان را به سوى مكه داده بود. آن حضرت به حاطب گفت: اين چيست؟ گفت: تعجيل نكن. من اين نامه را كه نوشتم نه از دين برگشتم و نه راه كفر پيش گرفتم. اين مسلمانان هر يك كسى را دارند كه در مكه آنان را پناه دهد و من كسى را ندارم. خواستم بدينوسيله براى خود پشتيبانى بيابم. حضرت فرمود: حاطب راست مى‏گويد و درباره او جز خير نگوييد. عمر گفت: او منافق شد و به مسلمانان خيانت كرد. اجازه بده گردنش را بزنم...»(1).

در بعض روايات آمده است كه عمر اين جمله را دو بار گفت: يكبار قبل از سؤال و جواب رسول خد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم با حاطب و بار ديگر بعد از آنكه آن حضرت فرمود: او راست مى‏گويد و درباره او جز خير نگوئيد.

اين هم يكى ديگر از مواردى است كه عمر نشان داد مى‏توان با دستور پيامبر مخالفت كرد.نكته ديگرى كه در داستان فوق ديده مى‏شود ايمان أمير المؤمنين عليه‏السلام به گفته پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه اگر حضرتش همراه مقداد و زبير نبود آن زن مى‏رفت و خبر به مشركين مكه مى‏رسيد.

بخارى در يكى از روايات (ج 8 ص 32) كه عنوان آن چنين است: «من لم ير اكفار من قال ذلك متأولا أو جاهلا» مى‏خواهد آنچه را كه در باب قبل از آن گفته تخصيص بزند. روايت باب قبل چنين است:«هر كه مؤمنى را به كفر نسبت دهد مثل اين است كه او را كشته است و كسى هم كه مؤمنى را بكشد در آتش جهنم معذب خواهد بود». او مى‏خواهد بگويد كه اگر كسى به مؤمنى چنين نسبتى داد و اين كار از روى جهل و يا با تأويلىغلط بود روايت قبل درباره او صادق نيست و در حقيقت اين را استثناء از حكم باب قبل دانسته است.

آرى اين محدث مى‏خواهد دامن عمر را تطهير كند كه اگر او به مؤمنى نسبت نفاق داد از روى جهل و يا تأويل غلط بوده است؛ پس نه او را كشته و نه در آتش جهنم معذب خواهد بود. سؤال ما اين است كه آيا در مورد حاطب، عمر جاهل بود و يا تأويل غلط نمود؟ مگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نفرمود كه او راست مى‏گويد و درباره او جز خير نگوئيد؟ آيا نسبت نفاق دادن به يك مؤمن گفتار خير است؟ آيا بعد از آن جمله پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏توان پذيرفت عمر جاهل بود؟ مگر آنكه بگوئيم روايت باب قبل صحيح نيست و اين نيز توهين به صحيح بخارى است يا اينكه بگوئيم كه عمر بعد از آن توبه كرد ولى هنگام وفات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توبه را شكست و يا غير از اينها از محاملى كه اهل سنت براى توجيه كار عمر بايد دست و پا كنند.

پي نوشت:

(1) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 99، باب قصة غزوة بدر، باب فضل من شهد بدرا؛ وص 185، باب غزوة فتح؛ وج 6، ص 186، تفسير سوره ممتحنه؛ وج 8، ص 32، كتاب الادب، باب من لم ير اكفار من قال ذلك متأولا أو جاهلا؛ وص 71، كتاب الاستئذان، باب من نظر في كتاب من...؛ وج 9، ص 23، كتاب استتابة المرتدين، آخرين حديث.

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1941 و 1942، كتاب فضائل الصحابة، باب 36، ح 161، و حديث بعد.

ج - سنن ترمذى، ج 5، ص 382، كتاب التفسير، باب 60، ح 3305.

د - سنن أبي داود، ج 3، ص 47، كتاب الجهاد، باب في حكم الجاسوس إذا كان مسلما، ح 2650.

قسمتى از روايت صحيح بخارى كه به بحث ما مربوط مى‏شود چنين است: (ج 5 ص 99)

«... فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : صدق ولا تقولوا له إلاّ خيرا. فقال عمر: أنه قد خان اللّه ورسوله والمؤمنين فدعنى فلاضرب عنقه...

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

متعه و سنت رسول الله

در بسیاری روایات می بینیم که  صحابه صراحتا می گویند که ایشان در زمان رسول خدا، ابو بکر و قسمتی از دوران خلافت عمر متعه می کرده وآن را جایز می دانسته اند:حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ أَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَیْجٍ أَخْبَرَنِی أَبُو الزُّبَیْرِ قَالَ سَمِعْتُ  جَابِرَ  بْنَ عَبْدِ اللَّهِ یَقُول کُنَّا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ مِنْ التَّمْرِ وَالدَّقِیقِ الْأَیَّامَ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِی بَکْرٍ حَتَّی نَهَی عَنْهُ عُمَرُ فِی شَأْنِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ (١)

 از جابر بن عبد الله الأنصاری شنیدم که می گفت: ما در زمان رسول خدا و ابو بکر در مقابل یک مشت خرما یا آرد متعه می کردیم. تا اینکه عمر در قضیه عمرو بن حریث از آن نهی کرد. 

ما چکار کنيم؟ سنت عمر واجبتر است يا سنت نبوي؟

پي نوشت:

(١) صحیح مسلم ج2 ص 1023 باب نکاح المتعة

الجمع بین الصحیحین ج2 ص399 - سنن البیهقی الکبری ج7 ص237 - مسند أبی عوانة ج3 ص33- مصنف عبد الرزاق ج7 ص500 - معرفة السنن والآثار ج5 ص375 - التمهید لابن عبد البر ج10 ص112 - عون المعبود ج6 ص101 و...شبیه همین روایت در مسند احمد وکتب دیگر ذکر شده است.

مسند أحمد بن حنبل ج1 ص52 و ج3 ص325 و...

 

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قرائت نماز خليفه دوم

ملک العلماء در بدایع الصنایع می گوید: عمر قرائت حمد و سوره را در یکی از دو رکعت اول نماز مغرب ترک کرد. و قضای آن را در رکعت آخر بلند قرائت کرد. و همچنین عثمان در یکی از دو رکعت اول از نماز عشاء قرائت حمد و سوره را ترک کرد و قضای آن را در رکعت آخر بلند قرائت کرد !و در جای دیگر می نویسد: عثمان قرائت سوره را در هر دو رکعت اول نماز عشاء ترک کرد. و قضای آن را در رکعت سوم و چهارم نماز عشاء بلند قرائت کرد!  (۱)

این شیوه نماز خواندن مورد قبول هیچ یک از مذاهب نمی باشد و به طور قطع نوعی بدعت در نماز می باشد. در رابطه با روش صحیح نماز خواندن درکتب شیعه و سنی روایات فراونی وجود دارد. در اینجا به یک روایت از کتب اهل سنت اکتفا می کنیم:عباده پسر صامت نقل کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند: هر کس سوره حمد و بیشتر از آن را نخواند نمازش درست نیست.  (۲)


پي نوشت:

(1) بدایع الصنایع ملک العلماء ۱/۱۱۱ و ۱۷۲, الغدیر ج ۸ / ۱۷۳

(2) صحیح بخاری ۱/۳۰۲, صحیح مسلم ۱/۱۵۵, صحیح ابوداود ۱/۱۳۱, سنن ترمذی ۱/۳۴و ۴۱, سنن بیهقی ۲/۳۸ و ۶۱, سنن نسائی ۲/۱۳۷, سنن دارمی ۱/۲۸۳, سنن ابن ماجه ۱/۲۷۶, مسند احمد ۵/۳۱۴, کتاب الام ۱/۹۳, المحلی ابن حزم ۳/۲۳۶, المصابیح بغوی ۱/۵۷, المدونة الکبری ۱/۷۰

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زنده بگور کردن دختران

ظاهرا جناب خلیفۀ ثانی نیز از  سنت  زنده بگور کردن دختران مبرا نبوده است و او نیز این کار را انجام داده است.این جریان در دو کتاب فقهی بزرگ اهل سنت آمده است هرچند برخی در صدد انکار آن هستند اما ماوردی و نووی شافعی در کتاب فقهی خود آنرا آورده اند:

1-ماوردی نقل می کند:«وَرُوِيَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنِّي وَأَدْتُ فِي الْجَاهِلِيَّةِ

فَقَالَ : أَعْتِقْ عَنْ كُلِّ مَوْؤُودٍ رَقَبَةً ،وَذَلِكَ أَنَّ الْعَرَبَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ كَانَتْ تَحْفِرُ تَحْتَ الْحَامِلِ إِذَا ضَرَبَهَا الطَّلْقُ حُفَيْرَةً يَسْقُطُ فِيهَا وَلَدُهَا إِذَا وَضَعَتْهُ ، فَإِنْ كَانَ ذَكَرًا أَخْرَجُوهُ مِنْهَا ، وَإِنْ كَانَ أُنْثَى تُرِكَتْ فِي حُفْرَتِهَا ، وَطُمَّ التُّرَابُ عَلَيْهَا حَتَّى تَمُوتَ ، وَهَذَا قَتْلُ عَمْدٍ ، وَقَدْ أُوجِبَتْ فِيهِ الْكَفَّارَةُ »[1].

2- نووی شارح صحیح مسلم نیز در شرح خود آورده است:«وروى أن عمر رضى الله عنه قال: يا رسول الله انى وأدت في الجاهلية ؟ فقال النبي «صلى الله عليه وسلم»: أعتق بكل موءودة رقبة.وهذا نص في إيجاب الكفارة على الكافر»،[2]روایت شده که عمر به رسول خدا«صلی الله علیه وآله» عرض نمود ای رسول خدا !من در زمان جاهلیت دختر زنده به گور نموده ام!حضرت فرمودند :از هر دختری که زنده به گور نموده ای یک بنده آزاد کن.

که ظهور این کلام در آن است که وی این کار را چند بار انجام داده است.و خشونت وي به بعد از اسلام اوردن هم منتقل گرديد.

پي نوشت:

[1]. كتاب الحاوى الكبير ،العلامة أبو الحسن الماوردى،باب کفارة القتل،ج13ص143.دار الفكر ـ بيروت

[2]. المجموع شرح المهذب،أبو زكريا محيي الدين يحيى بن شرف النووي (المتوفى : 676هـ)،باب کفارة القتل،ج19ص187.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ذهبي و عمر بن خطاب

ذهبی در " تذکره الحفاظ " ذیل ترجمه ابی بکر – در توچیه روایت مرسلی که حاکی از ترغیب به عدم بیان روایات نبوی به دستور او می باشد ، چنین می گوید :" أن الصديق جمع الناس بعد وفاة نبيهم فقال إنكم تحدثون عن رسول الله صلى الله عليه و سلم أحاديث تختلفون فيها والناس بعدكم أشد اختلافا فلا تحدثوا عن رسول الله شيئا فمن سألكم فقولوا بيننا وبينكم كتاب الله فاستحلوا حلاله وحرموا حرامه .فهذا المرسل يدلك أن مراد الصديق التثبت في الأخبار والتحري لا سد باب الرواية ألا تراه لما نزل به أمر الجدة ولم يجده في الكتاب كيف سأل عنه في السنة فلما أخبره الثقة ما اكتفى حتى استظهر بثقة آخر ولم يقل حسبنا كتاب الله كما تقوله الخوارج "(1)( ابوبکر بعد از وفات نبی اکرم مردم را جمع نمود و گفت : شما از رسول خدا صلی الله علیه – وآله – وسلم روایاتی نقل می کنید که مورد اختلاف است و مردمی که بعد از شما بیایند در این باره بیشتر به اختلاف خواهند افتاد . از این رو از آنحضرت روایتی نقل نکنید و اگر در این رابطه کسی از شما سوال کرد بگویید : میان ما و شما قرآن که کتاب خداست حاکم است . هر آنچه قرآن حلال دانسته حلال و هر چه را حرام دانسته حرام بشمارید .پس این روایت مرسل دلالت دارد بر اینکه مراد ابی بکر واقع گرایی و تثبت در اخبار بوده است و نه بستن باب روایت کردن . آیا ندیدی که وقتی با مساله ارث جده روبرو شد و جوابش را در کتاب الله ندید ،چگونه آن را در سنت دنبال نمود . و وقتی فردی ثقه او را جواب داد ، او را کفایت نکرد تا وقتی که ثقه دیگری همان مطلب را بیان کرد . و او همانند خوارج نگفت : کتاب الله برای ما کفایت می کند . )

همچنان که از صریح کلام ذهبی معلوم می شود ، وی در توجیه عملکرد ابی بکر بیان می کند کسی که قائل به کلام " حسبنا کتاب الله " باشد از تبار خوارج می باشد .همگان می دانند که بخاری شهادت داده است که گوینده " حسبنا کتاب الله " کسی نبوده است جز عمر بن خطاب !!!


پس به شهادت ذهبی همانا عمر بن خطاب از سلک و تبار خوارج می باشد !!!

پي نوشت:

(1)تذكرة الحفاظ ، ج 1 ص 2 - 3 ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي الوفاة: 748 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انکار وفات پيامبر

چرا عمر سوگند ياد كرد كه پيامبر از دنيا نرفته است و تهديد كرد به كشتن كساني كه ادعا مي‌كنند پيامبر مرده است و آرام نشد مگر با رسيدن ابوبكر؟

جواب: عمر تهديد به مرگ كرد هر كس را كه بخواهد وفات پيامبر را اعلام نمايد تا اينكه آنها را در رشك و ترديد و سرگرداني بگذارد و بيعت براي علي محقق نشود و بدينسان، مردم در اين حالت بمانند تا قهرمانان مخالفين با علي از هر جا كه هستند به مدينه باز گردند و چون تا آن وقت هنوز همه آنها نيامده بودند لذا نقش آدم متحير و وحشت زده را بازي كرد و شمشيرش را كشيد كه مردم را بترساند. و قطعا نگذاشت كه مردم به خانه پيامبر نزديك شوند تا از حقيقت قضيه با خبر گردند وگرنه چگونه شد كه هيچ كس جرات نكرد به خانه پيامبر نزديك شود جز ابوبكر كه وقتي آمد، وارد خانه شد و صورت پيامبر را نگريست، سپس خارج شد كه به مردم سرگردان بگويد: «هر كه محمد را مي‌پرستيد بداند كه محمد از دنيا رفته است و هر كه خدا را مي‌پرستد، همانا خدا زنده است و هرگز نمي‌ميرد»![1]

لازم است در اينجا يك نكته كوتاهي راجع به اين حرف ابوبكر بگوئيم: آيا ابوبكر معتقد بود در ميان مسلمانان كسي هست كه محمد را مي‌پرستد؟!! نه! قطعا چنين كسي نبوده است ولي او با اين جمله، مي‌خواست با كنايه عموم بني هاشم را و خصوصا علي بن ابي طالب را تحقير و كوچك كند زيرا آنان بر ساير اعراب مي‌باليدند كه محمد، رسول خدا از آنها است و آنان اهل و عشيره و خاندان او هستند و از تمام مردم به او سزاوارترند.و اين سخن نيز عبارت ديگري بود از سخن عمر بن خطاب در روز پنچشنبه كه گفت: «كتاب خدا ما را كافي است»[2] و زبان حالش اين بود كه: ما نيازي به محمد نداريم چرا كه او، امرش تمام شده و دورانش گذشته است. و اين درست همان سخن ابوبكر است كه گفت: هر كه مجمد را مي‌پرستد، هان او مرده است. يعني: اي كساني كه بر ما فخر مي‌فروختيد به محمد، امروز ديگر كنار رويد كه امر او تمام شد و ما را كتاب خدا بس است كه زنده است و نمي‌ميرد.

و معلوم است كه علي و بني هاشم، بيش از ديگران نسبت به رسول الله شناخت داشتند و لذا در احترام و تقديس و اطاعت اوامرش، مبالغه مي‌نمودند و موالي از اصحاب و بيگانگان از قريش بر اين منوال رفتار مي‌كردند؛ همان‌ها كه وقتي پيامبر آب دهانش را مي‌انداخت، شتابان مي‌آمدند و صورت خود را به آن آب مي‌ماليدند و براي گرفتن زيادي آب وضويش يا حتي يك موي بدنش كه روي زمين افتاده بود، با هم رقابت مي‌كردند و همه اين‌ بيچارگان و مستضعفان از شيعيان علي، در زمان پيامبر بودند و او اين نام را بر آنان گذاشته بود[3].

ولي عمر بن خطاب و برخي از اصحاب كه جزء بزرگان قريش به حساب مي‌آمدند، غالبا با احكام رسول الله مخالفت مي‌كردند و با او گفتگو و بحث مي‌نمودند و نافرمانيش مي‌كردند، بلكه خود را منزه‌تر مي‌دانستند كه از كردارهايش، تأسي و به او اقتدا كنند[4]. مثلا عمر بن خطاب درختي كه بيعت رضوان در زير آن انجام پذيرفت را قطع كرد زيرا بعضي از اصحاب به آن تبرك مي‌جستند مانند وهابيان در اين زمان كه آثار پيامبر را به كلي نابود و معدوم كرده‌اند و حتي خانه‌اي كه آن حضرت در آن به دنيا آمده بود، هم از دست آنان، سالم نماند و الان با تمام وجود و با صرف پولهاي زياد تلاش مي‌كنند كه مسلمانان را از جشن گرفتن به مناسبت ولادت حضرتش نيز منع كنند. و از هر گونه تبرك جستن به او و صلوات فرستادن بر او خودداري مي‌كنند، حتي با اينكه برخي از ساده‌ لوحان را چنين اغفال كرده‌اند كه صلوات بر پيامبر و آلش، شرك است!!

پي نوشت:

[1] - صحيح بخاري: ج 4، ص 194.

[2] - صحيح بخاري: ج 5، ص 137.

[3] - تفسير درالمنثور سيوطي: در تفسير سوره بينه.

[4] - صحيح بخاري: ج 3، ص 114، كتاب المظالم، باب الاشتراك في الهدي.

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جواز سجده بر پشت نمازگزار
 يكي از فتواهاي عجيب خليفه دوم جواز سجده بر پشت مأموم جلوتر بوده است و گفته‌اند كه در صورت ازدحام جمعيت و نبود محل سجده، شخص مي‌تواند بر پشت مأمومي كه در صف جلوتر حضور دارد، سجده نمايد!!!

روايات اهل سنت از عمر در اين زمينه :

حدثنا أبو داود قال حدثنا سلام عن سماك بن حرب عن سيار بن المعرور قال سمعت عمر بن الخطاب يخطب وهو يقول يا أيها الناس إن رسول الله صلى الله عليه وسلم بنى هذا المسجد ونحن معه والمهاجرون والأنصار فإذا اشتد الزحام فليسجد الرجل على ظهر أخيه

از عمر شنيدم که بر روي منبر مي گفت : اي مردم ، رسول خدا (ص) اين مسجد را که بنا کرد ، ما و مهاجر و انصار بوديم پس اگر شلوغي به شما فشار آورد ، شخص بر روي پشت برادر خويش سجده کند !

مسند الطيالسي  ج 1   ص 13 ش 70

1556 عبد الرزاق عن الثوري عن أبي إسحاق عن الشعبي أن عمر قال إن اشتد الزحام يوم الجمعة فليسجد أحدكم على ظهر أخيه.

عمر گفت : وقتي که در روز جمعه شلوغ شد ، بايد که بر روي پشت برادر خود سجده کنيد !

مصنف عبد الرزاق  ج 1   ص 398

5469. عبد الرزاق عن معمر عن الاعمش عن مسيب بن رافع أن عمر بن الخطاب قال من اشتد عليه الحر يوم الجمعة في المسجد فليصل على ثوبه ومن زحمه الناس فليسجد على ظهر أخيه

عمر گفت : هر کس که در روز جمعه گرما بر او فشار آورد ، روي لباس خويش سجده کند ، و کسي که مردم به او فشار آوردند ( و جا براي سجده نداشت) روي پشت برادر خود سجده کند !

شبيه همين روايت در آدرس هاي ذيل نيز آمده است :

مصنف عبد الرزاق  ج 3   ص 234

مصنف ابن أبي شيبة  ج 1   ص 237

مصنف ابن أبي شيبة  ج 1   ص 237 ش  2720و 2726

مسند أحمد بن حنبل  ج 1   ص 32 ش 217

معرفة السنن والآثار  ج 2   ص 470 ش 1676

تصحيح سند اين روايت توسط اهل سنت :

ابن جمعه حزامي ، اين روايـت را صحيح مي داند :

2878 - عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه ، قال : ' إذا اشتد الزحام فليسجد أحدكم على ظهر أخيه ' رواه البيهقي بإسناد صحيح .

خلاصة الاحكام في مهمات السنن وقواعد الاسلام  ج 2   ص 815 ، اسم المؤلف:  يحيى بن مري بن حسن بن حسين بن محمد بن جمعة بن حزام الحزامي، الحوراني، أبو زكريا، محيي الدين الدمشقي الشافعي  الوفاة: 24 / 676 هـ  ، دار النشر : مؤسسة الرسالة  - لبنان - بيروت  - 1418هـ - 1997م  ، الطبعة : الاولى  ، تحقيق : حققه وخرج أحاديثه: حسين إسماعيل الجمل

طبلاوي شافعي نيز مي گويد :

668 وعنه أيضا إذا اشتد الزحام فليسجد أحدكم على ظهر أخيه رواه البيهقي أيضا بإسناد صحيح

تحفة المحتاج  ج 1   ص 529

ابن ملقن انصاري نيز مي گويد :

783 أثر عمر إذا زحم أحدكم في صلاته فليسجد على ظهر أخيه رواه البيهقي بإسناد صحيح

خلاصة البدر المنير في تخريج كتاب الشرح الكبير للرافعي ج 1   ص 529، اسم المؤلف:  عمر بن علي بن الملقن الأنصاري الوفاة: 804 ، دار النشر : مكتبة الرشد - الرياض - 1410 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : حمدي عبد المجيد إسماعيل السلفي

الباني نيز مي گويد :

قوله تحت عنوان : الصلاة في الزحام : " روى أحمد والبيهقي عن سيار قال : سمعت عمر وهو يخطب يقول . . " الحديث

 وفيه قول عمر : " فإذا اشتد الزحام فليسجد الرجل منكم على ظهر أخيه " ...  قلت : لكن هذه الفقرة من قول عمر قد أخرجها عبد الرزاق ( 5465 و5469 ) من طريقين آخرين عنه الأول فهما صحيح والآخر منقطع لكن وصله البيهقي وإسناده صحيح

تمام المنة الباني ج 1 ص 341 (مکتبة شاملة) ذيل شماره 138

اين کلام در ذيل عنوان «نماز در شلوغي» آمده است ، و احمد و بيهقي از سيار روايت کرده اند که عمر سخنراني مي کرد و گفت ... :

و در اين روايت آمده است «وقتي که خيلي شلوغ شد ، بايد که بر روي پشت برادرتان سجده کنيد»...

من (الباني) مي گويم : که اين قسمت از کلام عمر را عبد الرزاق با دو سند آورده است که اولين آنها صحيح است و دومي منقطع ولي بيهقي همان سند منقطع را نيز موصول آورده است و سند او صحيح است .
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نادان ترین مردم خلیفه+سند
علماي ثقه و مورد اعتماد ما و جمعي که نزد نواصب ثقه هستند روايت کرده اند. حتي صاحب کشاف در تفسيرش و حميدي در (جمع بين الصحيحين) روايت نموده اند که: 

روزي عمر بن خطاب خطبه مي خواند گفت: هر که بر مهريه زن مغالات (زياده روي) کند و از چهارصد درهم بيشتر مهر نمايد او را حد مي زنم ( تنبيه ميکنم) !!! و آنچه بر چهارصد درهم افزوده باشد را داخل بيت المال مي کنم !!! 

 

پير زني در آنجا حاضر بود. برخاست و گفت: اي عمر!

کلام تو اولي (بهتر) به قبول است يا کلام خداوند تبارک و تعالي ؟؟؟ عمر گفت: کلام خداوند. پير زن گفت: حق تعالي در قرآن مجيد فرموده که : 

و ان آتيتم احديهن قنطار افلا تاخذوا من شيئا. يعني چنانچه کابين زني را بار طلا قرار داديد مانعي ندارد .. (نساء /20 )

عمر گفت: کلکم افقه من عمر حتي المخدرات في الحجال !!! يعني جميع شما فقيه تر و داناتر از عمريد حتي پير زن در خانه ها و يا زنان مخدره در حجله ها !!!

اين در حاليستکه حتي مردان آن زمان سواد نداشتند چه برسد به زنان. پس سخن عمر به اين معناست که حتي زنان و پيرزنان بيسواد که در حجله هاشان هستند نيز از عمر باسوادترند !!! 

 

(سيره عمر ابن جوزي ص 129- تفسير ابن کثير ج 1 ص467 - تفسير کشاف ج 1 ص 357 تاريخ بغداد ج3ص257 - مجمع الزوائد هيثمي ج 4 ص 284- الدر المنثور سيوطي ج 2ص 133- جمع الجوامع ج8 ص 298- فتح القدير ج1 ص407 و...)

 

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عمر و مدح مشرکان بدر
عمر در جنگ بدر کشته هاي مشرکين را ستايش کرد و گفت:

در چاه هاي بدر، جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند. آيا پسر کبشه (يعني پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله) به من وعده مي دهد که زنده خواهم شد چگونه ممکن است استخوانهاي پوسيده زندگي کنند ؟!!!

آيا از اينکه مرگ را از من دفع کند ناتوان است اما وقتي استخوانهايم بپوسد آنها را مي تواند زنده سازد ؟!!!

چه کسي است که به رحمن (خداوند تبارک و تعالي) بگويد که من ماه روزه را ترک گفته ام !! (1)

همچنين اهل سنت در کتب خود آورده اند که ابوبکر و عمر در معرکه بدر قريش (مشركان) را ستودند .که پيامبر خدا از آنان اعراض نمود و رو برگرداند. (2)

 

اسناد:

(1) المستطرف ج2ص260 – جامع البيان ج2ص211 

(2) مسلم ج 3 ص 1403- 1404 - سيره نبوي ابن کثير ج 2 ص 391-395.- دلائل النبوه ج 3 ص 106.- سيره ابن دحلان ج 1 ص 313.
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

منع حدیث یا حذف غدیر+سند
قرظه بن کعب روايت کرده است: هنگامي که عمر ما را به عراق اعزام نمود به همراهان ما آمد و گفت: آيا ميدانيد چرا شما را بدرقه کردم؟

همراهان گفتند: آري به خاطر گراميداشت ما.

عمر گفت: اضافه براين چون شما به سرزميني مي رويد که آنها را همانند زمزمه زنبور قرآن است پس به شما ميگويم آنها را سرگرم نمودن به احاديث از زمزمه قرآن بازشان نداريد و هرچه کمتر از رسول الله نقل روايت کنيد که من هم با شما شريک هستم. 

وبه دين ترتيب هنگامي که قرظه در محلي که بايد وارد شد و به او گفتند: براي ما حديث بگو. گفت: عمر ما را از نقل حديث نهي کرده است. (1)

و در روايت ديگر چنين آمده که چون ابوموسي را به عراق اعزام کرد به وي گفت: تو در ميان قومي مي روي که در مساجد آنان همانند زمزمه زنبور عسل صداي قران طنين انداز است پس آنها را به حال خود واگذار و به حديث سرگرمشان مکن و من خود در اين کار با تو شريک هستم. (2)

نيز عروه روايت کرده است که: عمربن خطاب در صدد برآمد سنن را بنويسد. پس از صحابه استفتاء کرد و آنها راي موافق دادند اما عمر همچنان دست به دست ميکرد و استخاره مي نمود تا پس از يک ماه تصميم خود را بدين گونه اعلام کرد که: من ميخواستم سنن را بنويسم ولي به ياد قومي افتادم که قبل از شما کتاب نوشتند و با آن در آميختند و کتاب اصلي را ترک کردند. و سوگند به خدا من کتاب خدا را با چيزي در نمي آميزم. (3) و بدين ترتيب نوشتن سنن و احاديث پيامبر را همانند نقل زباني ممنوع و تعطيل اعلام نمود. 


ابن سعد با ذکر سند از قاسم ابن محمد روايت کرده است که گفت: در عهد عمر احاديث فراوان شد. پس مردم را قسم داد که نوشته هاي حديثي را بياورند. و چون آوردند دستور داد آنها را همه را به آتش کشيدند. (4) 

ومستشار عبدالحليم جندي مي نويسد: عمر از بيم مخلوط شدن قرآن به چيزي منع از تدوين حديث کرد و از اين رو اهل تسنن يک صد سال تمام از تدوين و نوشتن احاديث عقب افتادند و باب جرح و تعديل و حديث سازي گشوده شد. اما علي از نخستين روز درگذشت پيامبر به تدوين پرداخت و به همين دليل مرجع صحابه از جمله عمر (در امرسنت) گرديد. و اين بعد علمي علي در جهت تدوين با بعد ديني فقهي سياسي اقتصادي او (در مورد توزيع حقوق) تقويت شد. (الامام جعفربن الصادق ص25نيزص185)

به روايت ابن ابي حاتم-عمر--عبدالله بن مسعود-ابودرداء و ابو مسعود انصاري را احضار نمود و گفت: از چه رو اين چنين بطور فراوان از رسول خدا حديث نقل ميکنيد پس آنها را در مدينه حبس کرد تا وقتي که از دنيا رفت و در روايت ديگر ابن مسعود-ابوذر-ابودرداء و عقبه بن عامر ذکر شده است.

(کتاب المجروحين 1/25)

و در روايت حاکم آمده است که عمر -- ابن مسعود-ابودرداء و ابوذر را به خاطر نقل احاديث رسول خدا مورد عتاب و اعتراض قرار داد و به گمانم آنان را در مدينه حبس و بازداشت کرد تا وقتي که از دنيا رفت. 

(مستدرک حاکم 1/110). 

و در روايت ابن ابي شبيه و ذهبي آن سه نفر محبوس و بازداشت شده ابن مسعود و ابودرداء و ابومسعود انصاري بودند.(5)

و در روايت متقي از ابن عساکر آمده: که عمر نمرد تا وقتي که فرستاد اصحاب رسول الله را از اطراف جمع کردند و آنها عبدالله ابن حذاقه و ابودرداء و ابوذر و عقبه بن عمر بودند پس گفت: اين احاديث چه باشد که شما آنها را از رسول الله در اطراف شايع کرده ايد!؟

گفتند: آيا تو ما را از ايراد آنها نهي ميکني؟ 

گفت: نه بمانيد نزد من. نه به خدا قسم نبايد تا من زنده ام از من مفارقت کنيد. چه ما آگاه تر و اعلم هستيم... پس از وي جدا نشدند تا مرد. (6)

نيز در روايتي آمده است که عمر با ابوموسي اشعري هم اين چنين رفتار کرد در صورتيکه نامبرده به نظر وي عادل بود. (7) هم عمر به ابوهريره گفت: نقل حديث از رسول الله را ترک کن و گرنه تو را به سرزمين دوس ملحق خواهم کرد. (8)

و به کعب الاحبار گفت: اگر نقل حديث از او (يعني از پيامبر) را ترک نکني تو را به سرزمين قرده ملحق خواهم ساخت. (9)

 

چرا منع حديث ؟؟؟

خلفاي سه گانه که همگي با شدت هرچه تمامتر از نشر و نقل حديث جلوگيري مي کردند، براي اين جنايت عظيمشان به بشريت همانطور که گذشت توجيهات عجيب و غريبي آورده اند. دليل عمر اين بود که احاديث با قران مخلوط نشوند ! انگار آيه قران را نخوانده بود: 

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. که خدا خودش از قرآن محافظت ميکند و هيچ تحريفي و زيادي و کمي در قرآن راه ندارد. 

 

و اما دليل واقعي منع حديث چه بود ؟

 

اولا: نام اميرالمؤمنين عليه‌السلام و فضايل او از يادها حذف شود؛ چرا كه نقل احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله جداي از نقل فضايل حضرت علي عليه‌السلام نبود.

 

ثانيا: نقل احاديث پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مساوي بود

با رسوايي آنان

و بیان واقعه غدیر از راویان بلاواسطه آن(در واقع ضمانت تداوم حکومت غاصبانه ونوعی سانسور و محدودیت برای آزادی بیان و نشر حقایق) چرا كه احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله نقدي بود بر اعمال و كردار خود سرانه و خود رأيي‌ها و بدعت‌هاي ابوبكر و عمر و عثمان و امثال آنها؛ لذا بهترين راه براي آزادانه عمل كردن و مورد نقد قرار نگرفتن، حذف احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه آتش زدن و نابود كردن آنها در همين راستاست.

 

اسناد:

(1) سنن دارمي 1/85--سنن ابن ماجه 1/16--معجم اوسط،طبراني 3/7شماره 2003 و ص72 شماره 2138--مستدرک حاکم 1/102--جامع بيان العلم،قرطبي 2/147-- ابن ابي الحديد 12/93--الاضواء ابوريه ص55--تاريخ فقه الاسلامي دکتر محمد يوسف ص101

(2) تاريخ ابن کثير 8/107 با اعتراف به معروفيت آن از عمر

(3) طبقات ابن سعد 3/206--جامع بيان العلم 1/77 مختصر آن ص 33--کنزالعمال 10/293--السنه قبل التدوين،محمد عجاج خطيب ص 310--تاريخ فقه الاسلامي ص171

(4) طبقات ابن سعد 5/140 --مقدمه دارمي 126- تقيد العلم،بغدادي ص52-- السنه قبل التدوين ص 311

(5) مصنف،ابن ابي شبيه 8/756 تحت شماره 6280-- تذکره الحفاظ 1/7 --مجمع الزوائد 1/149 با اعتراف محقق و پاورق نويس کتاب به صحت روايت از عمر از جهات فراوان و اينکه عمر سختگير در امر حديث بود. 

(6) کنزالعمال 10/292/293--تاريخ فقه الاسلامي ص102

(7) المعتصر من الختصر،ابولمحاسن حنفي ص459 

(8) کنز العمال به نقل ازابن عساکر 10/291 -- ابن کثير به نقل از ابوزرعه 8/106-- اضواء علي السنه ابوريه ص54

(9) ابن کثير 8/106 و اضواء ص 54
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گفتگوی عمر و علی(ع)دم مرگ
سيد هاشم بحراني رحمه الله در کتاب مدينة المعاجز مي نويسد:

درباره جريان قتل فلاني (عمر) از ابن عباس و کعب الاحبار در حديثي طولاني آمده است که عبدالله فرزند فلاني (عمر) گفت: چون زمان مرگ پدرم فرار رسيد گاهي از هوش مي رفت و دوباره به هوش مي آمد تا اينکه يکبار که به هوش آمد مرا صدا کرد و گفت: فرزندم! قبل از اينکه بميرم علي بن ابيطالب عليه السلام را بر بالينم حاضر کن. 

 

گفتم: تو را با علي بن ابيطالب چه کار؟ و حال آنکه براي بعد از خود شورا تشکيل داده اي و او را هم يکي از آنها قرار داده اي ؟

 

پدرم گفت: فرزندم! از رسول خدا صلي الله عليه و اله شنيدم که مي گفت: در آتش دوزخ تابوتي است که در آن 12 نفر از اصحاب من در آن خواهند بود و آنگاه رو به اولي (ابوبکر) کرد و گفت: از آن بترس که اولين آنها باشي! سپس رو به معاذ بن جبل کرد و فرمود: بپرهيز از آنکه دومين آنان باشي! سپس رو به من کرد و فرمود: بترس از آنکه سومين آنها باشي !

فرزندم! لحظاتي قبل از هوش رفتم و در همان حال تابوتي را مشاهده کردم که در آن اولي (ابوبکر) و معاذ بن جبل بودند و من هم سومين آنها بودم. 

 

عبدالله مي گويد: به سراغ علي بن ابيطالب عليه السلام رفته و گفتم: اي پسر عموي رسول خدا ص پدرم تو را براي امري که او را نگران ساخته فراخوانده. پس او به همراه من آمد و چون بر بالين پدرم حاضر شد پدرم به او گفت: اي پسر عموي رسول خدا! آيا قصد نداري مرا عفو نموده و از سوي خود و از جانب همسرت فاطمه سلام الله عليها مرا حلال نمايي؟ و من نيز در عوض خلافت را به تو تسليم نمايم؟

 

علي عليه السلام به او گفت: آري! اما به شرط اينکه مهاجر و انصار را جمع نمايي و حقي که از من غصب کردي را به صاحبش برگرداني و آنچه را که بين تو و بين دوستت (اولي) از عهدي که بين ما بود را بيان کني و به حق ما اعتراف نمايي! در آن صورت تو را حلال کرده و نيز از جانب دختر عمويم فاطمه سلام الله عليها ضامن حلاليت وي مي شوم.

 

عبدالله مي گويد: پدرم چون اين سخن را شنيد رويش را به ديوار کرد و گفت: اي اميرالمومنين! نار و آتش را بر ننگ و عار ترجيح مي دهم !!! از اين رو علي عليه السلام هم برخاست و از نزد پدرم خارج شد. 

 

عبدالله به پدرش گفت: پدر! او به انصاف با تو برخورد کرد. او به فرزندش گفت: فرزندم او مي خواهد اولي را از قبر بيرون کشيده و او را و پدرت را به آتش کشد و قريش را از دوستداران و پيروان علي بن ابيطالب قرار دهد نه به خدا قسم اين شدني نيست. 

 

مي گويد: سپس علي عليه السلام به عبدالله گفت: اي فرزند عمر! تو را به خدا قسم مي دهم پدرت بعد از خارج شدن من چه گفت؟ عبدالله گفت: به خدا قسم چيزي نگفت فقط گفت: اگر مردم با مرد کم موي جلوي پيشاني بني هاشم (امام علي عليه السلام) بيعت کنند آنها را بر مسير نوراني و اقامه کتاب خدا و سنت پيامبر رهنمون خواهد گشت.

 

سپس فرمود: اي فرزند عمر تو چه پاسخي دادي ؟

 

گفت: من به او گفتم: پدرم! چه چيز مانع مي شود که او را جانشين و خليفه بعد از خود سازي؟ 

 

حضرت فرمود: پدرت چه پاسخ داد؟ گفت: چيزي گفت که نمي توانم بازگو نمايم. حضرت فرمود: پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله من را به آنچه که بين تو پدرت رد و بدل شده با خبر ساخت. عبدالله گفت: پيامبر از چه چيز تو را با خبر ساخت؟ حضرت فرمود: مطلبي را پيامبر ص در حياتش شبي که پدرت را در خواب ديدم که مرده است با خبر ساخت و کسي که پيامبر ص را در خواب ببيند مانند آن است که در بيداري ملاقات کرده باشد. اي فرزند ثاني! آيا گر آن را براي تو بازگو کنم تصديق مي کني؟ عبدالله گفت: يا تصديق مي کنم و يا سکوت اختيار مي کنم. 

 

حضرت فرمود: پدرت بعد از آنکه من از نزد او خارج شدم در جواب تو که از او سوال کردي چه چيز مانع مي شود که او را بعد از خود جانشين خود نسازي گفت: به خاطر آن صحيفه و پيمان نامه اي که آن را در بين خود (مربوط به نقشه قتل پيامبر ص در شب عقبه) و در خانه کعبه در حجة الوداع نوشته و امضاء نموده ايم. 

 

پس از اين فرموده حضرت، عبدالله سکوت کرد و گفت: از تو مي خواهم که به حق رسو ل خدا ص دست از سرم برداري.

 

سليم (راوي حديث) مي گويد: عبدالله را در آن مجلس ديدم در حالي که اشک در ديدگانش حلقه زده و گريه، او را دچار تنگي نفس کرده بود. سپس پدرش بعد از ساعتي نالي اي زد و مرد.

 

(مدينة المعاجز ج2ص95، فصل الخطاب في تاريخ قتل عمر بن خطاب ص85، حديقة الشيعه نوشته مقدس اردبيلي در فصل مطاعن عمر)
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اسامه

حبيب خدا حضرت مصطفي در آخرين روزهاي عمر شريف خويش و در بستر بيماري که به رحلت آن حضرت منتهي گرديد، مکررا به تجهيز هرچه سريعتر لشکر اسامه سفارش مي نموده و مي فرمودند: "لشکر اسامه را تجهيز کنيد! خدا لعنت کند کسي که از آن تخلف ورزد!"

 

 

("جهزوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عنه"(1)، "انفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة ، وکرر الرسول ذلک .."(2))

 

 

 

ولي با وجود تمام اين سفارشات پيامبر اکرم ص و لعن متخلفين از لشگر اسامه، عمر و ابابکر از رفتن همراه با اسامه سر باز زدند و در مدينه ماندند. در واقع ايشان با تخلف از فرمان پيامبر اکرم صلي الله عليه واله مورد لعن و نفرين ايشان قرار گرفتند. تخلف آن دو نفر از لشگر اسامه مطلبي است که بسياري از علماي اهل سنت در کتب خود آورده اند. 

 

 

 

اسناد:

 

(1) الملل والنحل للشهرستاني 1/23

 

(2) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 6/52
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بعيت نكردن و مرگ

در کتاب الامامه و السیاسه آمده است که زمانی که حضرت علی علیه السلام  از بیعت با ابوبکر ممانعت کرد و با او بیعت نکرد عمر دستور داد او را به بیعت مجبور کنند و به حضرت علی علیه السلام گفت اگر بیعت نکنی تو را می کشم ؟[1]

حال سؤال ما این است که مگر به اجماع اهل سنت خلفاء چهارگانه افضل امت بعد از پیامبر اکرم -صلی الله علیه وآله- نیستند پس چطور امکان دارد که یکی از این ها قصد کشتن دیگری را داشته باشد ؟

چطور این قابل قبول است که یکی از بافضیلت ترین مردم قصد کشتن یکی دیگر از همردیفان خود در فضیلت را داشته باشد ؟؟؟؟

آیا  خلافت اینقدر ارزش داشت که حضرت علی را به خاطر آن بکشند ؟

پي نوشت:

[1] . کتاب الامامه و السیاسه  باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب كرم الله وجهه  ج 1 ص 19

الشامله الامامه و السیاسه  جزء 1 ص 21 تا 24

كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب كرم الله وجهه

قال. وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذي نفس عمر بيده. لتخرجن أو لاحرقنها على من فيها، فقيل له يا أبا حفص. إن فيها فاطمة ؟ فقال وإن، فخرجوا فبايعوا إلا عليا فإنه زعم أنه قال: حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقي حتى أجمع القرآن، فوقفت فاطمة رضي الله عنها على بابها، فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم، تركتم رسول الله صلى الله عليه وسلم جنازة بين أيدينا، وقطعتم أمركم بينكم، لم تستأمرونا، ولم تردوا لنا حقا. فأتى عمر أبا بكر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة ؟ فقال أبو بكر لقنفد وهو مولى له: اذهب فادع لي عليا، قال فذهب إلى علي فقال له: ما حاجتك ؟ فقال يدعوك خليفة رسول الله، فقال علي: لسريع ما كذبتم على رسول الله. فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكى أبو بكر طويلا. فقال عمر الثانية: لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة، فقال أبو بكر رضي الله عنه لقنفد: عد إليه، فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لتبايع، فجاءه قنفد، فأدى ما أمر به، فرفع على صوته فقال سبحان الله ؟ لقد ادعى ما لبس له، فرجع قنفد، فأبلغ الرسالة، فبكى أبو بكر طويلا، ثم قام عمر، فمشى معه جماعة، حتى أتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا أبت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن أبي قحافة، فلما سمع القوم صوتها وبكاءها، انصرفوا باكين، وكادت قلوبهم تنصدع، وأكبادهم تنفطر، وبقى عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليا، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا له: بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك، فقال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله، قال عمر: أما عبد الله فنعم، وأما أخو رسوله فلا، وأبو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك ؟ فقال: لا أكرهه على شئ ما كانت فاطمة إلى جنبه، فلحق علي بقبر رسول الله صلى الله عليه وسلم يصيح ويبكي، وينادي: يا بن أم إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني.


نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اسلام آوردن عمر بن خطاب+سند
ابن اثير مى‏نويسد: «آن گاه عمر بعد از سى و نه مرد و بيست وسه زن اسلام آورد، و گفته‏اند بعد از چهل مرد و يازده زن مسلمان شد، و هم گفته شده كه بعد ازچهل وپنج مرد، و يازده زن به اسلام گرويد. او بعد از مهاجرت مسلمين به حبشه اسلام آورد. قبل از او حمزة بن عبدالمطلب مسلمان شده بود، و بدين گونه مسلمانان نيرومند شدند.»( كامل ابن اثير - جلد 2 ص 57)


در پاورقى كامل ابن اثير مى‏نويسد مسلمان شدن عمر در سال ششم هجرت روز داد.( كلمه هجرت غلط چاپى است، و صحيح آن سال ششم بعثت بوده است.) و ابن اثير سپس مى‏افزايد:

ام عبدالله دختر ابوحثمه (كه نامش ليلا بود) همسر عامر بن ربيعه عموزاده عمر مى‏گويد: ما آماده حركت به سوى حبشه بوديم. عامر دنبال كارى رفته بود.در اين هنگام ديدم عمر كه هنوز مسرك بود آد و در مقابل من ايستاد. ما قبلا از وى آزار زيادى مى‏ديديم.

عمر پرسيد: ام عبدالله! مى‏خواهيد برويد؟ گفتم: آرى، به خدا مى‏رويم به سرزمين خدا. چون ما را اذيت كردى و شكنجه دادى. مى‏رويم تا خدا گشايشى در كار ما پديد آورد.

عمر گفت: خدا همراهتان. اين را درحالى گفت كه ديدم منقلب شده است. وقتى عامربرگشت موضوع را به او گفتم. عام پرسيد احتمال مى‏دهى كه عمر مسلمان شود؟ گفتم: آرى. عامر گفت: «او اسلام نخواهد آورد مگر اينكه الاغ خطاب مسلمان شود.» اين را عامل بدين جهت گفت كه عمر نسبت به مسلمين خشونت و سرسختى زياد نشان مى‏داد.

سپس ابن اثير مى‏گويد: علت مسلمان شدن عمر اين بود كه خواهرش خطاب و همسرش سعيد بن زيد عدوى، مسلمان شده بودند، و مسلمانان اسلام خود را از عمر كتمان مى‏كردند. نعيم بن عبدالله عدوى هم اسلام خود را پنهان مى‏داشت. خباب بن ارت به خانه فاطمه آمد و رفت مى‏كرد و به وى قرآن مى‏آموخت. روزى عمر درحالى كه شمشير به دست داشت، به قصد كشتن پيغمبر و مسلمانان كه در خانه ارقم بن ابى ارقم در جنب كوه صفا گرد آمده بودند، رفت. در آن روز نزديك چهل مرد از مسلمانان كه به حبشه رفته و بازگشته بودند نزد پيغمبر حضور داشتند.

نعيم بن عبدالله از بستگان عغمر در ميان راه با او برخورد نمودند و پرسيد: عمر! كجا؟ عمر گفت: مى‏خواهم بروم محمد را كه باعث پراكندگى قريش شده و دين آنها را به مسخره گرفته و خدايان آنها را دشنام مى‏دهد به قتل رسانم.

نعيم گفت: به خدا غرور تو را گرفته است. گمان مى‏كنى اولاد عبدمناف پس از آنكه محمد را كشتى مى‏گذارند در روز زمين راه بروى؟ بهتر نيست كه به فاميل خودت سر بزنى و به كار آنها برسى؟ عمر گفت: كدام يك از آنها؟ نعيم گفت: داماد و پسر عمويت‏سعيد بن زيد و خواهرت فاطمه.به خدا هر دو مسلمان شده‏اند.

عمر برگشت و روى به خانه خواهر نهاد. در آن روز خباب بن ارت نزد آنها بود و به زن و شوهر قرآن ياد مى‏داد. همين كه متوجه شدند عمر مى‏آيد،حباب از ترس پنهان شد. فاطمه هم صفحه‏اى كه آيات قرآنى در آن نوشته شده بود در زير ران خود پنهان كرد.

عمر صداى قرآئت قرآن خباب را شنيده بود. به همين جهت وقتى وارد شد پرسيد اين زمزمه چه بود؟ خواهر و شوهر خواهر گفتند: چيزى شنيدى؟ عمر گفت: آرى، و به من اطلاع داده‏اند كه شما دو نفر پيرو دين محمد شده‏ايد. سپس به طرف سعيد رفت و او را زير ضربات خود گرفت.

فاطمه به يارى شوهر برخاست تا او را از دست عمر نجات دهد. عمر هم كه اين را ديد فاطمه را مضروب ساختا و سرش را شكست. وقتى كار به اين جا كشيد خواهر و داماد گفتند: آرى ما مسلمان شده‏ايم و به خداى يگانه ايمان آورده‏ايم، هر كارى مى‏خواهى بكن.

چون عمر سرخون آلود خواهر را ديد از كرده خود پشيمان شد و به وى گفت: صفحه‏اى كه شنيدم از روى آن مى‏خوانيد بده ببينم محمد چه آورده است.

فاطمه گفت: مى‏ترسم آن را پاره كنى. عمر قسم خورد كه آن را مسترد خواهد داشت. فاطمه گفت:چون تو مشرك هستى نجسى، و قرآن را جز افراد پاك نمى‏تواند مس كند. عمر هم رفت و غسل كرد، سپس فاطمه صفحه قرآن را به دست او دغاد وعمر كه خواندن مى‏دانست‏شروع به قرائت آن كرد. اوائل سوره طه بود. وقتى آن را خواند گفت: چه سخن خوبى است.

همين كه خباب اين را از عمر شنيد از نهانگاه بيرون آمد. عمر گفت: اى خباب مرا ببر نزد محمد تا اسلام بياورم. به دنبال عمر همراه خباب آمد به در خانه‏اى كه پيغمبر و يارانش در آن بودند و در زد.

مردى از ياران پيغمبر برخاست و از روزنه در نگاه كرد و چون ديد عمر است و شمشير به دست دارد موضوع را به پيغمبر خبر داد.

حمزه عموى پيغمبر گفت: يا رسول الله! اجازه بدهيد وارد شود. اگر كار خيرى با ما دارد او را مى‏پذيريم، و چنانچه انديشه بدى در سر دارد با شمشير خودش به قتلش مى‏رسانيم.

هنگامى كه عمر وارد شد گفت: يا رسول الله! آمده‏ام تا به خدا پيغمبرش ايمان بياورم. پيغمبر از شنيدن اين سخن تكبيرى گفت كه هر كس در مسجد الحرام بود متوجه شد عمر مسلمان شده است.

عمر مى‏گويد: وقتى مسلمان شدم آمدم به در خانه ابوجهل و در زدم ابوجهل بيرون آمد و گفت: مرحبا! برادر زاده چه خبر؟ گفتم: آمده‏ام تا به تو بگويم مسلمان شده‏ام، و به محمد ايمان آورده‏ام، و آنچه را او از جانب خدا آورده است تصديق دارم.

ابوجهل كه اين را شنيد در را بست و گفت: تف بر تو و خبرى كه آورداى.

سپس ابن اثير مى‏نويسد: درباره اسلام آوردن عمر طورى ديگرى هم گفته‏اند.( كامل ابن اثير - ج 2 ص 57. بدون تعصب بايد گفت آنچه راجع به اسلام آوردن ابوبكر و عمر و عثمان و تاريخ و زمان آن رد تارخ و حديث منقول از طرف عامه آمده است، بايد با قيد احتياط تلقى شود. زيرا بنى اميه كه مى‏خواستند فضائل اهل بيت عليهم السلام را از نظرها محو كنند، بعضى از صحابه دنياپرست مانند ابوهريره و سمرة بن جندب و غيره را واداشتند، تا در مقابل فضائل و مناقب و افتخارات اهلبيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و شخص على عليه السلام، احاديثى وضع و جعل نمايند، و از جمله اينكه فضايل خلافاى ثلاثه را بيش و پيش از آنها وانمود كنند.
نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چرا پیامبر اکرم(ص) عایشه را طلاق نداد؟!

 

همانطور كه مي دانيم عايشه كارشكني هاي خود را از زمان حيات پيامبر (ص) آغاز كرد. با اين وجود چرا پيامبر او را طلاق نداد؟

در پاسخ به سوال شما توجه به چند امر ضروری است:
1-اصل و قاعده بر اين است كه يك پيوند زناشويي تا پايان عمر ادامه پيدا كند و طلاق آخرین راه برای زوجین قرار داده شده و توصیه خود معصومین این بوده که تا آنجا که مقدور است از این امر جلوگیری شود. در این زمینه روایتی از خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود زن بگیرید و طلاق مدهید، زیرا عرش از وقوع طلاق می لرزد)نهج الفصاحه ، حدیث 1147) با این حساب یکی از دلایل عدم طلاق عایشه را می توان در این حدیث یافت.
2-پیامبران الهی اسوه و الگوی همه انسانها هستند و صبر و استقامت آنان درسی است برای همه؛ لذا هرچند زنان خوبی نصیب آنان نمی شد اما تا آنجا که امکان داشت با آنان زندگی می کردند و از انجام طلاق دوری می نمودند در این زمینه عبد الله بن عباس میگویند :پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله درآخرین خطبه ای که در مدینه ایراد فرمودند و دیگر بعد ازآن به سوی خدا رحلت فرمودند فرمود :
... وهر کس که بر بد اخلاقی زنش صبر کند و منتظر اجری بر این صبر خود باشد خداوند به خاطر هر مرتبه که صبر میکند به او همان پاداشی میدهد که به ایّوب علیه السلام به خاطر صبر بر بلاهایی که بر او نازل شد داده است .و البته زن او سنگینی بار بد رفتارش را در هر روز و شب بر دوش خواهد کشید آنهم به سنگینی تپه های انبوه شن ...
با این وجود دلیل دیگر عدم طلاق عایشه, روشن می شود.
3-با توجه به نکاتی که ذکر شد باید عرض کنیم که با این وجود برخی روایات در کتب مهم اهل سنت یافت می شود که پیامبر اکرم(ص) پس از خیانتهای مکرر عایشه و حفصه , آنان را طلاق داد اما پس از مدتی آنان را عفو کرده و از طلاق خود برگشته است به روایات ذیل دقت بفرمایید:
بخاری دوری جستن پیامبر صلی الله علیه واله از زنانش(یعنی طلاق عایشه و حفصه) را ذکر کرده است. (صحیح بخاری ج۶ص۷۰)
مسلم نزول آیه: "امیداست که اگر پیامبر شما را طلاق داد خدا به جای شما زنانی بهتر از شما به او بدهد که همه با مقام تسلیم و ایمان باشند" را درباره طلاق عایشه و حفصه دانسته و تایید کرده است. (مسلم ج۴ص۱۸۸)
حاکم نیشابوری نیز گفته است: پیامبر( ص )عایشه و حفصه را طلاق داد اما دوباره رجوع فرمود. (المستدرک ج۴ص۱۶)

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: جمعه 21 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آيا روايتي در صحيح بخاري يا مسلم آمده كه امام زمان (عج) از فرزندان حضرت فاطمه (س) مي باشد؟
 
 

خیر, روایتی که به صراحت در صحیح مسلم یا بخاری نقل شده باشد و در آن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را از فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بداند نیامده است.
اما خوب است دلیل عدم نقل این احادیث معروف را در این دو کتاب بدانیم:
اولاً :مگر صحيح بخاري و صحيح مسلم تمام روايات صحاح را نقل كرده‌اند كه اگر ما در صحيح بخاري و مسلم نيافتيم ، اين روايت از درجۀ اعتبار ساقط باشد ؟
جناب محمد بن اسماعيل بخاري ، طبق عبارتي خود بزرگان اهل سنت دارند ، با حذف مكررات 2761 روايت در صحيح بخاري آورده است و حال آن كه خودش مي‌گفت " من صد هزار روايت صحيح را حفظ هستم
مقدمۀ فتح الباري ، ص488 و فيض القدير ، مناوي ص31 و تاريخ بغداد ، ج2 ،‌ ص25 و تاريخ دمشق ، ج52 ، ص64 و تذكرة الحفاظ ذهبي ، ج2 ، ص556 و كشف الظنون ،‌ ج1 ، ص597 و تاريخ الإسلام ذهبي ، ج19 ، ص 245 .
و اضافه بر اين يكي از علماي اهل سنت به نام آقاي دكتر عبد الباقي از فارغ التحصيلان دانشگاه الأزهر كتابي دارند به نام « بين يدي الساعة » تعبير زيبائي دارد كه مي‌گويد :
لا اري لزاما علينا نحن المسلمين أن نربط ديننا بهما .
چه لزومي دارد كه ما دينمان را به صحيح بخاري و مسلم گره بزنيم ؟
آيا خدا و پيامبر چنين گفته‌اند ؟
مگر ما اهل سنت حديث عشرۀ مبشرۀ بالجنة را نمي‌گوييم كه صحيح و متواتر است ؟
آيا در صحيح بخاري حديث عشرۀ مبشره آمده است ؟
ثانیا: در صحيح بخاري و مسلم روايت آمده است ؛ ولي هم آقاي محمد بن اسماعيل بخاري و هم مسلم بن حجاج نيشابوري در عصر خلفاي عباسي بودند . اولي متوفاي 256 و ديگري متوفاي 261هـ است . يعني در زماني كه حكومت عباسي داشت كوه به كوه دنبال حضرت مهدي مي‌گشت . حتي امام هادي را آورد در داخل ارتش زنداني كرد به خاطر اين كه از ولادت حضرت مهدي جلوگيري كند . بعد از شهادت امام عسكري خانۀ امام عسكري كاملاً محاصره و تهديد شد و حتي مادر حضرت مهدي را زنداني كردند كه احتمال مي‌دادند بعد از هشت ماه يا نُه ماه مهدي از نرجس خاتون به دنيا بيايد و تمام سرداب و خانه را لحظه به لحظه قدم به قدم مورد تفتيش و مراقبت قرار مي‌دادند . مگر در اين موقعيت حساس سياسي جناب بخاري و مسلم جرأت مي‌كردند كه احاديث مهدي را ذكر كنند ؟
ولي با همۀ اين‌حال روايت «مهدی» هم در بخاري آمده و هم در مسلم .
در صحيح بخاري اين تعبير آمده است :
أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ ابْنُ مَرْيَمَ فِيكُمْ وَإِمَامُكُمْ مِنْكُمْ ؟
صحيح بخاري ، ج 4 ، ص25 ، ح3449
حال شما چگونه خواهد بود روزي كه عيسي بن مريم از آسمان نزول كند و حال آن كه پيش نماز شما ، از شما مسلمان‌ها است !
يعني حضرت عيسي پشت سر امام شما و پيشواي شما نماز مي‌خواند .
در صحيح مسلم از جابر بن عبد الله انصاري نقل شده است كه :
أَنَّهُ سَمِعَ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُا سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي يُقَاتِلُونَ عَلَى الْحَقِّ ظَاهِرِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَ فَيَنْزِلُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَيَقُولُ أَمِيرُهُمْ تَعَالَ صَلِّ لَنَا فَيَقُولُ لَا إِنَّ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ أُمَرَاءُ تَكْرِمَةَ اللَّهِ هَذِهِ الْأُمَّة .
شارحين صحيح بخاري و مسلم اتفاق نظر دارند بر اين كه مراد از «وأمامكم منكم » حضرت مهدي ارواحنا لتراب مقدمه الفداه است .
جناب قسطلاني در ارشاد الساري ، ج5 ،‌ ص419 مي‌گويد :
وامامكم منكم هو المهدي .
ابن حجر عسقلاني در كتاب فتح الباري ، ج6 ، ص358 نقل مي‌كند از الآبدي :
تواترت الاخبار بأن المهدي من هذه الأمة وأن عيسى يصلي خلفه .
مهدي از اين امت است ، حضرت عيسي پشت سر او نماز خواهد خواند .
همين تعبير را در تهذيب التهذيب ، ج9 ، ص129 آورده است .
جناب عيني در عمدة القاري ، ج16 ، ص40 مي‌گويد كه مراد از «امامكم منكم » حضرت مهدي است .
جناب نووي در شرح صحيح مسلم ، ج18 ، ص58 همين مطلب را دارد .
از دانشمندان بزرگ وهابي جناب عبد المحسن العماد ، قائم مقام دانشگاه مدينۀ منوره است در مجلۀ رسالة الثقلين ، عدد 25 ، سال هفتم مي گويد :
فهذا الحديثان الواردان في الصحيحين وإن لم يكن فيها التصريح بلفظ المهدي تدل علي صفات رجل صالح يؤم المسلمين .
اين دو روايتي كه در صحيح بخاري و مسلم آمده ، اگر چه در آن نام مهدي نيامده ، دلالت مي‌كند بر مرد صالحي كه پيش نماز مسلمين خواهد شد .
و ما روايات متعددي داريم كه آن كسي كه پيش نماز حضرت عيسي است ، جز مهدي كسي ديگر نيست .

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: جمعه 21 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دشمن اهل بیت

 

 

دشمن اهل بیت علیهم السلام کافر است !
در این رابطه احادیث فراوان و متواتری در کتب اهل سنت یافت می شود. که ما در اینجا تنها به گوشه ای از آن ها اشاره می کنیم:
-- قال رسول الله صلی الله علیه و اله:
یا علی لو ان احدا عبدالله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیت (فی) انکم افضل الناس کان فی النار.
ای علی اگر کسی آنچنان خدا را عبادت کند که حق عبادت او را ادا کرده باشد. پس درباره افضلیت و برتری تو اهل بیتت بر مردم شک نماید سرنوشتش اتش است. (۵)
-- قال رسول الله صلی الله علیه و اله:
یا علی لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار. ثم ابغضوک لاکبهم الله فی النار.
ای علی اگر امت من انقدر روزه بگیرند که (همانند قوس و کمان) کمر خمیده شوند و آن قدر نماز بخوانند تا چون زه کمان لاغر گردند و با تودشمنی نمایند خداوند آن ها را به رو در آتش افکند. (۶)
و اما اثبات دشمنی عمر با مولا علی و اهل بیت علیهم السلام برای اهل تحقیق و علمای غیر متعصب بسیار واضح و مسلم است. قطعا می توان به عنوان مثال به ظلم وی بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه واله به ال رسول در غصب حق خلافت مولا علی علیه السلام و غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها و ....اشاره کرد.
البته روایات مذکور در بحث قبلی مبنی غضب حضرت زهرا سلام الله علیها بر عمر و ازار و اذیت ایشان توسط عمر به خوبی نشان دهنده عداوت و دشمنی وی با اهل بیت علیهم السلام می باشد.

در آخر این بحث...
امیدوارم محبین عمر بن خطاب بدون تعصب این مطالب را بخوانند.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُورا

-----------------------------------------
اسناد:
۱-سوره نساء ۱۵۰-۱۵۱
۲-صحیح بخاری باب کتابه العلم من کتاب العلم ۱/۲۲ و مسند احمد بن حنبل تحقیق احمد محمد شاکر حدیث ۲۹۹۲ و طبقات ابن سعد ۲/۲۴۴ چاپ بیروت.
۳-صحیح بخاری ح۳۴۲۷و ۳۴۸۳- کنزالعمال ج۶ص۲۲۰- فیض القدیر ج۴ص۴۲۱ - مسند احمدبن حنبل ج۴ص۳۲۸ - حلیة الاولیاء ج۲ص۴۰ - صحیح مسلم ح۴۴۸۳ - سنن ترمذی ج۲ص۳۱۹ - مستدرک حاکم ج۳ص۱۵۹ - اسدالغابة ج۵ص۵۲۲- الاصابة ج۸ص۱۵۹ - مسند ابن یعلی ج۱ص۱۹۰
۴-سند سنی: صحیح بخاری ج۵ص۲۶ - صحیح مسلم ج۴ص۱۹۳ - بخاری در صحیح خ

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: جمعه 21 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to sunnicloob.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com